شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

پیرزن نق نقوی من

در من پیرزنی خمیده ، زندگی میکند که این روزها کاری ندارد جز نشستن روی صندلی شکسته اش ، دم در ، سرش را روی دستانی که به عصا تکیه کرده اند گزاشته و غمگین به سر کوچه نگاه میکند ، که شاد دلیلی برای زنده بودن بیابد.

در من پیرزنی ست که هر شب قرص میخورد و میخوابد که شاید  صبح را نبیند اما صبح که میشود ؛ پیرزن خمیده تر ، اخموتر و خسته تر از دیروز بیدار میشود ؛  چای تلخ میخورد و دم در میرود.

درمن پیرزنی نق نقوست که به دنبال کسی میگردد که همه خستگی اش را سرش فریاد زند اما انقدر تنهاست که فقط به خودش نق میزند که چرا هنوز زنده است ؟


نظرات 2 + ارسال نظر
یامور جمعه 21 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:30 ق.ظ

سلام دوست مهربان
این احساس زیبای شما را تحسین میکنم

لطف دارید

طراوت یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:00 ق.ظ

ندا؟! این یکی دیگه خیلی دپسُرده گرایانه بود دختر

:))
خو گفتم که پیرزن نق نقوی منه :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد