شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

خسته ام

امشب فقط یه بغل مهربون میخوام که تا خود صب  بشینم عر بزنم توش ، موندم چرا هیچ وقت هیچی سر جاش نیست، خسته شدم از بدو بدوآی الکی ، میخوام چشامو ببندم  و صب نشه ، دلیل این همه تلاش چیه وقتی به هیجا نمیرسم ؟ خدایا خسته شدم ، صدامو میشنوی ؟ الان وقتشه به داد برسی ...