شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

خوشبختیت ارزومه ...

گاهی تو زندگیم دلم میگیره ، زندگی من مثل یه درخت پیر تو عمق جنگله،منتها یه تفاوت داره، اونم اینه که اون درخت میدونه بعد زمستونش بهاره، اما من میدونم بهارو فقط یک بار میتونم تجربه کنم.

ادمای دوروبرم مثل برگای درختن، تو سالهای عمرم دونه دونه پیداشون شده و رشد کردن و سبز تر شدن، اما یه روزایی میرسه این ادما بار سفر میبندن، پاره تنم هستن و منو جا میزارن و سوار باد میرن، و من کم کم اومدن خزونو میبینم به چشم و همه ترسم اینه که قراره تنهایی بهش برسم، میدونم همه مسافرای من سوار باد میشن و میرن اما رد بودنشون تو تموم جونم ریشه داره، نمیتونم گله کنم از رفتنشون، اخه زندگی همینه، اما میخام بدونن ،هر جا که باشن، خو شبختیشون ارزومه ..مسافر من سفر بی خطر ...