ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بچه که بود عموی بزرگش ارگ میزد. یادش میومد که زن عموش با ذوق میشست و دستشو میذاشت زیر چونشو ساز زدن عمو رو نگا میکرد و به همه پز میداد که حسینم خیلی قشنگ واسم ساز میزنه . به شوق اینکه یه روزی جانانش هم همینطوری ازش بخواد براش ساز بزنه و ذوق کنه ارگ یاد گرفت و کمی بعد هم پیانو بعد تر ها گیتار.
در انتظار جانان موسیقی رو ادامه داد اما همیشه این حسرت و داشت که جانانی نداره که ازش بخواد براش ساز بزنه ...
یه روز که تو اموزشگاه براش یه شاگرد اومد .ازش پرسید که چرا اومدی ساز یاد بگیری ؟
-دوس دخترم دوست داره من براش گیتار بزنم
همه حسرتا هجوم اورد به قلبش . حس کرد پسر چقدر شبیه خودشه و قصه ساز یاد گرفتنش رو برای پسر تعریف کرد . پسر خندید و گفت استاد هرکسی رو یه عشقی میکشه دنبال ساز . من به عشق یار اومدم ولی شما به عشق خود ساز اومدی این جانان که میگی بهونه اس . جانان شما همون ارگ قدیمی خونه عمو بزرگه که روزای اول باهاش نوتارو شناختی .
حق با پسر بود . اون جانانی که ازش میخواد ساز بزنه همون سازیه که به محض دیدنش به سمتش میره و شروع میکنه به نواختن . بعد سالها حسرت دلش رفت اخه جانان صداش میکرد ، میخواست براش ساز بزنه و جانان هم ذوقشو تو نوتهای موسیقی فریاد بزنه ..