شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

سایه

سایه او شدی!
در بی حواسی پس از دیدارش
رها کردی
دستانم را!
من ماندم و
نگاه
در امتداد تنهایی کوچه
و
دو سایه که می گذرند از من!

شوق

کم کم می سوزد تن من !

اشتیاق لمس تو،
به آتشم کشید

با من بمان ؛
حالا که گلوله آتشم
با من بمان

سوال

یک سوال مبهم
تو دروغ میگویی؟!!!
من که باورت دارم

قول

اینجا فقط منم که عاشقم!
تو؟
می بینم پر کشیدنت به سوی او را!
میرسد روز بی تو بودن!
اما،
به من قول بده!
رها نکنی ؛
هرگز
دستان او را!

باور

تو دروغ می گویی!
صادقانه ترین کلامت بود !
این دروغ شاید
بزرگتر بود
از تمام دروغ های تو!

شاید دروغ باشد ، نخواستن تو؛
اما، برو!
من عادت ندارم
به شنیدن دروغ