از روزی که رفتی ،تو روزای خاص نبودنت بیشتر حس میشه برام ، حتی روزایی که ازشون هیچ خاطره مشترکی نداشتیم
فردام سال نو میلادیِ
جای خالیت نبودنت رو به رخ میکشه بابا ولی سال نوت مبارک
در حال حاضر مجبورم هم تومحل کار قدیم باشم ، هم جدید، واقعن خسته کننده اس ، ولی محل کار قبلیم هنوزم نمیتونه نبودن منو درک کنه و همچنان توقع دارن ، همه کارارو من انجام بدم، و منم وقت کم میارم .
اونی ام که دارم کارمو تحویلش میدم ،این حجم بالای کارو نمیتونه یهو تحویل بگیره ، اینه که در حال حاضر پدرم در اومده
حالا تو این گرفتاریا یه ادم بیشعور زنگ زده به موبایل مدیر عاملو گفته احمدی یک ماهه جواب منو نداده ، این در حالی که طرف شماره موبایل منم داره و به موبایلمم زنگ زده بودو باهام حرف زده بود ، فک کردن با رفتن پبش مدیر عامل میتونن زیر آب منو بزنن ،مدیر عاملمونم سرم دادو بیداد را انداخت منم همون جا حال هم اون و هم مدیر پروژه اشو گرفتم،مدیر عامون از تعجب دهنش وا مونده بود، آخه من معمولن نه اعتراض میکنم نه جواب میدم، ولی اینبار کوتا نیومدم. در حال حاضر خود مدیر عاملمونم نمیتونه به من حرفی بزنه چون هم کارمو درس انجام میدم ، هم این که حق و نا حق سرم میشه. اعتمادی که به من دارن و به این آسونیا نمیتونن به کس دیگه پیدا کنن.برای همینم نمیخوان رفتنمو قبول کنن.
خلاصه که آخر اون دعوا حرف من حق شد و طرف ضایع شد
از اون طرفم یکی اومد برای این که زیر آب یکی دیگه رو بزنه به دروغ یه سری چرت و پرت گفت ، منم برای این که حق کسی ضایع نشه، مجبور شدم توهمون جم به طرف بگم داره دروغ میگه و یه بحثم اونور پیش اومد
خسته ام
چرا ادما به حق خودشون قانع نیستن ؟چرا میخوان با آجر کردن نون یکی دیگه نون بخورن ؟
قبلنا تو این مسائل صبور تر بودم :(
این روزها خیلی دلتنگم ،برای کودکی که هنوز مال من نیست ، برای کودکی که شاید هیچ گاه متولد نشود ؛ برای مادر گفتن هایی که شاید هیچ وقت نشنوم.
این روز ها زیاد برایت دلتنگ میشوم، برایت لباس انتخاب میکنم، شعر مینویسم، لالایی میخوانم و کتاب های روانشناسی کودک میخوانم .
نمیدانم چرا انقد نبودنت دلتنگم میکنم ، وقتی هنوز حتی وجودت را حس نکردم ، وقتی که هنوز، مسیر زندگی و سرنوشتم مشخص نیست ، وقتی که ممکن است هیچ گاه تو به وجود نیایی و من هیچ گاه مادر نشوم . خودم هم نمیدانم چرا دلتنگ میشوم ، برای دستهای کوچکت که صورتم را لمس کند ، بغلم کند و شبها که بیدار میشوی به دنبال بوی تنم پیدایم کنی و شیره جانم را بنوشی.
ولی این روز ها دلتنگم ، شاید خودخواهی من است که عاشق مادر شدنم و میخواهم تورا به دنیا بیاورم ، به دنیایی که خودم دل خوشی از آن ندارم ، شاید خودخواهی بزرگی باشد که چون حس مادری را دوست دارم ، آرزوی تورا دارم ، اما دلتنگم .
شاید حتی روزی که به دنیا آمدی من نباشم که این حرف ها را در گوشت زمزمه کنم ، شاید به دنیا آمدنت همزمان با مرگ من شود ، و تو بدون من سیاهی این دنیا را تجربه کنی ، اما میخواهم مرا ببخشی ، مرا برای این دلتنگی خودخواهانه ببخشی !
اگر روزی که نبودم از اینجا گذر کردی بدان مادری داشتی که قبل از آمدنت عاشقت بود و تا آخر دنیا هم عاشقت خواهد ماند.
از طرف مادری که دلتنگ بودنت بود