یادمه 7، 8 سالم بود برای روز مادر با کلی تلاش پول جم کرده بودم و میخواستم برای مامانم طلا بخرم ،با خواهرم رفتیم تو مغازه ، هر چی انتخاب میکردم گرونتر از پولم بود ، با حسرت سرویسای شت ویترین و نگا میکردم که 350 تا 400 بودن ، آخرش چیزی که دوس داشتمو پیدا نکردم ، و مجبور شدم به یه النگو رضایت بدم، خوب یادمه وقتی آقاهه داشت النگو ارومیکشید بغض کرده بودم و اسکناسارو تو مشتم فشار میدادم.
چن روز پیش دوباره رفتم برای مامانم خرید ، میخواستم امسال براش یه چیزه خیلی خوب بخرم ، ولی بازم دس رو هر چی میزاشتم گرونتر از اون چیزی بود که من داشتم ، دقیقا حس همون دختر بچه هفت ساله بهونه گیرو داشتم که پولای مچاله شده شو تو دستش فشار میداد،فقط با این تفاوت این بار عابر بانکمو تو مشتم فشار میدادم و چونه ام میلرزید ، به زور جلوی بغضم و گرفتم ، آخه نمیدونم چرا همیشه وقتی میخوام برای مامان چیزی بگیرم کم میارم .
به خواهرم گفتم چرا همیشه ما هر چقدر داریم کمه ؟
خواهر م خندید ولی من همون بچه هفت ساله دل شکسته شده بودم !
توراه خونه داشتم فکر میکردم ، به این که دلیلش گرونی نیس، دلیلش اینه که هر چی میگذره بیشتر قدره مامانو میدونم و میخوام براش بهترینارو بخرم ولی همیشه همون بهترین هم برای مامان کمه .
مامانی ، همیشه جلوت کم میارم ، انقد بزرگی که همیشه جلوت کم میارم . آرزومه که لبت رو همیشه خندون ببینم و هر کاری میکنم که این خنده همیشه مهمون لبات باشه ، دوست دارم و روزت مبارک !
خیلی حسه خوبیه که همیشه بدونی یکی هست که منتظره که حرفای دلتو که برای خودت نوشتی رو بخونه ، یکی هست که هر روز وقتی صفحه وبتو باز میکنی ، یه نوشته ، یا یه سلام از طرفش میبینی .
اینجور وقتا نوشته هات برات مهمتر میشن ، با وسواس بیشتری مینویسی چون نمیخوای دیدگاهی که اون نسبت بهت پیدا کرده ، حسی که اون به نوشته هات داره با بی دقتی از بین بره
این جور وقتا توام همیشه منتظری که اون بیاد و نظرشو بگه که اگه نیاد توام دلتنگش میشی ، خوبه که یکی همیشه باشه ، خوبه که تو بدونی همیشه هس!
این پست صرفا جهت تشکر از سعید عزیز بود که همه نوشته های من بدون استثنا همراه با نظرات اون بوده !
ممنونم سعید جان