شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

یلدا


یلدا را به انتظار نشستم 

تا چشمانت را بگشایی !




یلدا تون مبارک 



پ.ن : 

  • «یلدا شب اول زمستان و شب آخر پاییز است که اول جَدی و آخر قوس باشد و آن درازترین شب‌هاست در تمام سال و در آن شب و یا نزدیک به آن شب، آفتاب به برج جدی تحویل می‌کند و گویند آن شب به غایت شوم و نامبارک می‌باشد و بعضی گفته‌اند شب یلدا یازدهم جدی است.»[۶]

تاریکی نماینده اهریمن بود و چون در طولانی‌ترین شب سال، تاریکی اهریمنی بیشتر می‌پاید، این شب برای ایرانیان نحس بود و چون فرا می‌رسید، آتش می‌افروختند تا تاریکی و عاملان اهریمنی و شیطانی نابود شده و بگریزند، مردم گرد هم جمع شده و شب را با خوردن، نوشیدن، شادی و پایکوبی و گفتگو به سر می‌آوردند و خوانی ویژه می‌گستردند، هرآنچه میوه تازه فصل که نگاهداری شده بود و میوه‌های خشک در سفره می‌نهادند. سفره شب یلدا، «میَزد» Myazd نام داشت و شامل میوه‌های تر و خشک، نیز آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان، «لُرک» Lork که از لوازم این جشن و ولیمه بود، به افتخار و ویژگی «اورمزد» و «مهر» یا خورشید برگزار می‌شد.[۷]در آیین‌های ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی می‌گستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتشدان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، برآورده‌ها و فرآورده‌های خوردنی فصل و خوراک‌های گوناگون، خوراک مقدس مانند «می‌زد» نیز نهاده می‌شد.

ایرانیان گاه شب یلدا را تا دمیدن پرتو پگاه در دامنهٔ کوه‌های البرز به انتظار باززاییده شدن خورشید می‌نشستند. برخی در مهرابه‌ها(نیایشگاه‌های پیروان آیین مهر) به نیایش مشغول می‌شدند تا پیروزی مهر و شکست اهریمن را از خداوند طلب کنند و شب‌هنگام دعایی به نام «نی ید» را می‌خوانند که دعای شکرانه نعمت بوده‌است. روز پس از شب یلدا (یکم دی ماه) را خورروز (روز خورشید) و دی گان؛ می‌خواندند و به استراحت می‌پرداختند و تعطیل عمومی بود (خرمدینان، این روز را خرم روز یا خره روز می‌نامیدند).خورروز در ایران باستان روز برابری انسان‌ها بود در این روز همگان از جمله پادشاه لباس ساده می‌پوشیدند تا یکسان به نظر آیند و کسی حق دستور دادن به دیگری نداشت و کارها داوطلبانه انجام می‌گرفت نه تحت امر. در این روز جنگ کردن و خونریزی حتی کشتن گوسفند و مرغ هم ممنوع بود این موضوع را نیروهای متخاصم با ایرانیان نیز می‌دانستند و در جبهه‌ها رعایت می‌کردند و خونریزی به طور موقت متوقف می‌شد و بسیار دیده شده که همین قطع موقت جنگ به صلح طولانی و صفا تبدیل شده است. در این روز بیشتر از این رو دست از کار می‌کشیدند که نمی‌خواستند احیاناً مرتکب بدی شوند که آیین مهر ارتکاب هر کار بد کوچک را در روز تولد خورشید گناهی بسیار بزرگ می‌شمرد. ایرانیان به سرو به چشم مظهر قدرت در برابر تاریکی و سرما می‌نگریستند و در خورروز در برابر آن می‌ایستادند و عهد می‌کردند که تا سال بعد یک سرو دیگر بکارند.

* منبع : ویکی پدیا


شوق تو ...


به شــوق دیدارت 

کودکانه میرقصــم

 با هر ســــــــازی

 که دنیا می نوازد 


جذاب

کلن سینا حجازی رو دوس دارم :) این آهنگم که عالی بود :)


هه هه هه
.
یه ذره عاقلی و یه ذره دیوونه
تو خنده ای اما خنده ی وارونه
یه ذره بد قلقی یه ذره کم رویی
با نمکی اما یه ذره اخمویی
هیچ سر و سری بین تو و من نیست
البته تکلیفت با هیشکی روشن نیستی
همیشه تو خودتی مثل یه زندونی
نه اهل تفریحی نه اهل مهمونی
.
.
تو شیک پوشترین دختر دنیایی
با اینکه جذابی همیشه تنهایی
به قدر کافی دلم واسه خودش غم داشت
زندگی چَپَکیم فقط تورو کم داشت
.
به قدر کافی دلم واسه خودش غم داشت
زندگی چَپَکیم فقط تورو کم داشت
.
.
بازم دل دَدَریم یه جای خوب می خواد
یه عالمه بغل و حرفای خوب می خواد
کاشکی الان واسه تو مثل چی میمردم
چالِ روی لپتو دو لوپی می خوردم
دلم که غیر از تو با هیشکی راه نمیاد
ایندفعه از تو فقط یه ماچ گنده می خواد
.
.
یه ماچ گنده نشد یه بوس کوچولو
یه گاز محکم از تاچ ترین هلو
کنار من وایستا نه رو به روی خودت
این همه احساس و نریز توی خودت
.
به قدر کافی دلم واسه خودش غم داشت
زندگی چَپَکیم فقط تورو کم داشت
.
به قدر کافی دلم واسه خودش غم داشت
زندگی چَپَکیم فقط تورو کم داشت
.
به قدر کافی دلم واسه خودش غم داشت
زندگی چَپَکیم فقط تورو کم داشت
.
به قدر کافی دلم واسه خودش غم داشت
زندگی چَپَکیم فقط تورو کم داشت



http://dl.pop-music.ir/music/Sina%20Hejazi%20-%20Jazzab.mp3

...

اونی که به اسم بابایی برام کامنت میزاری،  یه نشون از خودت بزار برام ...

داستان یک زندگی

باران 

عاشقانه تازیانه زد 

               به داغی دل های ما ، 

و من 

  عاشق شدم 

        وقتـــــــــــــــی 

           چشمانم غرق شد 

                     در نگاهــــــــــــــت !

***


باران 

      مرد و 

            غرق شد 

                التماس نگاهم در 

                    باتلاق گل آلود پس از آن 


 و آنوقت 

          فهمیدم  

                        تو  

                              رفتی !

***

باران 

      بارید و 

              قلبم جوانه زد 

                          میان مرداب خاطرات 

زندگی 

       جاری شد و من 

             دوباره متولد شدم 

                      در جریانـــــــــش 


و حالا این منم ؛

                   زیر بــــــــاران 

                       با قلبی زخمی 

                               امـــــــــــــــــا

                                    زنـــــــــــــــــــــــــــــده