-
هوووم
دوشنبه 27 آبانماه سال 1398 09:31
حالا اینجا چی بگم ؟ قصه جدید بنویسم ؟ روزمره بنویسم؟ هووم
-
غر غر
دوشنبه 27 آبانماه سال 1398 09:29
دلم برای روزای وبلاگ نویسی و نظر گذاشتن تنگ شده. چی شد که از بلند نویسی کارمون رسید به توییتای کوتاه ؟ چی شد که از نظر گذاشتن رسیدیم به منشن دادن؟ حیف این روزا نبود؟
-
اینترنت ملی ☺️
دوشنبه 27 آبانماه سال 1398 09:26
با قطع اینترنت و دسترسی حداقلی به اینترنت ملی باید بگم ولکام تو دوران وبلاگ نویسی . من از اون دسته ادمام که حرف نزنم میمیرم
-
حجم سیاه دلتنگ
سهشنبه 27 تیرماه سال 1396 23:18
خیلی وقت است موهایم را شانه نمیکنم ،یعنی بلد نیستم که شانه کنم . از روزی که تو آمدی من دیگر موهایم را شانه نکردم ، دیگر موهایم را نبافتم ، همیشه تو اینکار را میکردی ومن بد عادت شدم به بودنت ، روزهایی که نبودی موهایم گره میخورد و وقتی می آمدی با حوصله شانه میکردی و بعد موهایم را میبافتی. حالا تو رفتی و موهایم از بس...
-
زن بعد از تو ...
سهشنبه 27 تیرماه سال 1396 23:16
کشتن احساسم نسبت به تو خیلی سخت نیست ،بعد از رفتنت فقط دو دقیقه زمان لازم دارم . سی ثانیه اول متوجه شوم نیستی ، سی ثانیه دوم رفتنت را هضم کنم . سی ثانیه سوم پاکت سیگارم را پیدا کنم . سی ثانیه اخر سیگار را روشن کنم و با اولین پکی که میزنم دوست داشتنت دود میشود و میرود ... به همین سادگی. مطمئن باش برای رفتنت عزاداری...
-
مادر
سهشنبه 27 تیرماه سال 1396 17:31
مادرش که مرد یه بچه هفت ساله بود . خودش بود و برادر سه ساله اش و پدری که اصلا خانواده براش مهم نبود .برادرش از غصه مرگ مادرش حرف نمیزدو هر چقدر زهرا سعی میکرد به حرفش بیاره بی فایده بود. توی دامداری که باباش کار میکرد زندگی میکردن . هنوز بچگی نکرده مجبور شد بزرگ شه. باباش روزایی که حقوق میگرفت این دوتارو ول میکرد...
-
سفر
سهشنبه 27 تیرماه سال 1396 17:30
چمدونش رو بست . گفت فردا صب برای همیشه میره. به اتاق رفت و خوابید . خاطرات پنج ساله گذشته رو مرور کردم . اون روزایی که مامانم میگفت این پسر مناسب تو نیست و من یه پا واستادم که میخوامش . از داداشم که گفت اگه بری دیگه اسمتو نمیارم و من باز اونو انتخاب کردم . چقد روزای خوبی بود با اینکه قید همه رو زدم و تنها شدم اصلا...
-
ساز
سهشنبه 27 تیرماه سال 1396 17:30
بچه که بود عموی بزرگش ارگ میزد. یادش میومد که زن عموش با ذوق میشست و دستشو میذاشت زیر چونشو ساز زدن عمو رو نگا میکرد و به همه پز میداد که حسینم خیلی قشنگ واسم ساز میزنه . به شوق اینکه یه روزی جانانش هم همینطوری ازش بخواد براش ساز بزنه و ذوق کنه ارگ یاد گرفت و کمی بعد هم پیانو بعد تر ها گیتار. در انتظار جانان موسیقی رو...
-
چهل سالگی
سهشنبه 27 تیرماه سال 1396 17:29
مرز زندگی برای من 30 سالگی بود . همیشه فکر میکردم مثل شاعرها در تولد سی سالگی ام در اوج زیبایی به طرز غمگینی خواهم مرد . اما روزها گذشت و من نفهمیدم کی سی سالگی را رد کردم . اولین باری که فهمیدم که مرز را رد کردم وقتی بود که اولین تار موی نقره ای را بین موهایم دیدم . شوکه شدم و با خودم گفتم من کی بزرگ شدم ! سنم را...
-
من قبل از تو ،من بعد از تو
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1396 00:38
چهره اش معصومیت را فریاد میزد . زیبا بود و دوست داشتنی ، با شخصیتی مستقل و قوی . حدوداً ۱۷ ساله بود و نسبت به سنش موفق بود . شعر مینوشت ،نقاشی میکشید و گاهی گیتار میزد . یکروز که مثل همیشه مشغول تمرین بود حواسش پرت صدایی شد . صدای کمانچه ای پر سوز،دلش رفت پی نوازنده و همه چیز عوض شد . بی تاب دیدار میشد ،بی تاب نگاهش...
-
اگر من مرد قصه بودم
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1396 00:36
بالای کوه سیگار میکشیدم ، اعصابم خورد بود. گوشیمم هی گُر و گُر زنگ میزد. از دفتر بود. انداختمش تو ماشین و نشستم رو یه سنگ،از اون بالا زل زدم به شهر و یه پک عمیق به سیگارم زدم . از این شهر کوچیک متنفرم ،از این که مجبورم این خراب شده رو تحمل کنم متنفرم.از رشته ای که درس خوندمم متنفرم ! آخه روزی که داشتم مهندسی معدن رو...
-
شخصیت دیگر من
سهشنبه 20 تیرماه سال 1396 12:19
عصبانی بود و داد میزد.میگفت تو چرا این مدلی هستی ؟چرا هر دقیقه یک شکل رفتار میکنی.چرا یه بار ادمو تا اوج میبری و یهو رها میکنی ؟ من همون آدم نیم ساعت پیشم چرا اون موقع همه چی اونقدر خوب بود و الان این همه بی تفاوتی نسبت به من؟ نگاهش میکردم، از عصبانیت سرخ شده بود ، ولی من هیچ حس خاصی نداشتم ، چای میخوردم و نگاهش...
-
ترک شهر
سهشنبه 20 تیرماه سال 1396 12:16
از رفتن متنفرم،معمولا آدم ماندنی ای هستم. مثل یک کوچه بن بست توی یک محله قدیمی جنوب شهر ،که سالهاست همان جاست با همان خانه ها،با همان شکل و مایل ، آدمها میآیند و میروند بزرگ میشوند ،پیر میشوند و من همچنان همان جا ایستاده ام و نگاه میکنم. حتی وقتی عاشقش شدم همان جا ایستاده بودم ، وقتی که با چشمان سیاهش سر تا سر کوچه...
-
لحظه قبل از مرگ
سهشنبه 20 تیرماه سال 1396 12:15
بی نهایت زیبا بود و خودش این را میدانست. مادرش در وصف زیبایی دخترش میگفت عزاییل هم با دیدن این همه زیبایی ماتش میبرد و فراموش میکند به وظیفه اش عمل کند . هر چیزی را با زیبایی و اعتماد به نفس زیادش به دست می آورد . قلب های زیادی را با غرورش له کرده بود. اما این میان یک نفر بود که در مقابلش اعتماد به نفسش محو میشد...
-
کانال
جمعه 28 آبانماه سال 1395 08:52
شعرا و نوشته های وبلاگ منتقلمیشن اینجا https://telegram.me/LoreBlog
-
من باورت دارم، توام خودتو باور کن (معلمانه۴)
جمعه 28 آبانماه سال 1395 08:44
بهشون گفتم یادم بندازید هفته بعد بهتون بگم توی صورت هرکدومتون چی رو خیلی دوست دارم دیدم هی بی قرار شدن واسه شنیدن درسو گوش نمیدن شروع کردم به گفتن گفتم چال گونه معصومه وقتی میخنده چشمای زینب وقتی با خجالت نگام میکنه صورت کوثر وقتی با دقت سعی میکنه توضیحاتمو گوش بده خنده های کیمیا وقتی با صدای بلند میخنده چشمای ایسا که...
-
فرشته (معلمانه ۳)
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1395 20:16
همیشه ته کلاس میشینه ، یه جورایی خودشو تنبل کلاس میدونه هفته پیش اومد پیشم با بغض گفت میخواد بره مدرسه بزرگسال ، گفت معلما شرایطشو درک نمیکنن ، گفت همش جلو بچه ها تحقیر میکنن میگن نمیخوای درس بخونی نیا مدرسه و ... گفت با این که میدونن متاهلم وشرایطم چقد سخته ، باز همش تو کلاس بد برخورد میکنن گفتم بری بزرگسال چیزی فرق...
-
از گذر این روزها ( معلمانه 2)
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1395 20:59
این روزا لحظاتم ترکیبی شدن از حال خوش و بد . مثلا دلتنگی برای مادر که جونم به جونش بسته اس و از اون طرف خوشحالی داشتن شغلی که دوسش دارمو ازش لذت میبرم . مثل دیدن اشکای دانش آموزی که با سن کم و به خاطر فرهنگ سنتی روستا شوهرش دادن و این طفلک نمیتونه به خوبی درس بخونه چون شرایط زندگی یه زن متاهل فرق داره و اولویتش دیگه...
-
معلمانه
شنبه 17 مهرماه سال 1395 17:57
عارضم به خدمتتون نداتون معلم شدن. الان توی هنرستان فنی حرفه ای و کاردانش دروس تخصصی مرتبط به رشته حسابداری رو درس میدم. دنیای جدید و لذت بخشیه ، راضیم که میتونم رو زندگی دخترای جوون تاثیر بذارم سه تا مدرسه مختلف توی یه شهر و دو تا روستا درس میدم ، فضا فوق العاده جالبه و خداروشکر بچه ها هم شیوه درس دادنمو دوس دارن هم...
-
دوست داشتنت مرز ندارد ...
سهشنبه 26 مردادماه سال 1395 21:43
مرزها ناتوانند آلمان ، کانادا،ایران ... هرجا که بروی فارغ از هر مرزی تو را دوست دارم مرزها ناتوانند مقابل دوست داشتن تو #جانان
-
نرو
پنجشنبه 17 تیرماه سال 1395 20:52
تو سالهاست رفته ای و اینجا زنی جا مانده که به یاد لمس دستانت پیانو را نوازش میکند ... یه وقتایی یه آهنگایی رو دوست دارمو گوش میدم ، اونارو اینجا میزارم تا شماام بشنوید
-
سفر:)
جمعه 14 خردادماه سال 1395 22:27
به زودی ساکن همدان میشم . خانم معلم شدم:) استرس دارم اولین باره دور از خونه میشم ولی خب فکر میکنم تجربه خوبی باشه. خوشحالم از این تغییر . دعا کنید لایق باشم
-
دستم به دامانش
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1395 20:21
شاید خرافات به نظربیاد ولی همیشه وقتی جایی میخام برم که مهمه ،مثل اولین روز کاری ، کنکور ، امتحان ، اولین جلسه کاری و خلاصه هر مهم دیگه ای تو زندگیم ، از مامانم میخام از زیر قرآن ردم کنه ، حس میکنم دعای مادرم که همراهم میشه ،خدا بیشتر نگاهم میکنه. پ.ن امروزم یه اولین مهم تو زندگیمه، خدارو شکر برای دعای مادرم که بدرقه...
-
خدمات حسابداری
پنجشنبه 19 فروردینماه سال 1395 22:13
ارائه کلیه خدمات حسابداری و مالیاتی بصورت مدیریت ، ناظر یا مشاور در قالب قراردادی ، تمام وقت و پاره وقت طی خدمات زیر صورت می پذیرد. خدمات حسابداری شرکت ها خدمات حسابداری اشخاص حقیقی خدمات مالیاتی اشخاص حقوقی و حقیقی طراحی و پیاده سازی سیستم های حسابداری تهیه و تنظیم اظهارنامه مالیات عملکرد و ارزش افزوده بررسی ، اصلاح...
-
مادر...
یکشنبه 8 فروردینماه سال 1395 21:47
رویایم آسمان شد از روزی که مادر مسافر بهشت شد ... عطر بهشت می پیچد وقتی ممهمان رویای شبانه ام مادر شد پ.ن : برای مادر یولداش عزیز ، که متاسفانه دیگه کنارمون نیستن. خدا بیامرزشون و امیدوارم خدا به یولداش عزیز صبر بده
-
مسافر
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1394 18:15
خانه میمیرد اگر آن پرنده اردیبهشت خانه را با بالهایش به غربت ببرد
-
فراخوان رستا
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1394 21:59
میبینمت با چشمانی بسته و دلی روشن ..... بوی نوروز می آید به مشامم و بوی دلهای پاکتان که عطر شکوفه مهر میدهد ..... نوروز در کنار کودکان روشن دل(نابینا) میخواهیم به رسم مهر عیدانه ای پیشکش کنیم به کودکانی که سبزی درختان و شکوفه های بهاری را نه با چشم سر که با چشم دل میبینند . و در این راه دستان سبز و پر مهر شما عزیزان...
-
ترشک
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1394 20:47
ترش و هوس انگیز است دوست داشتنت درست مثل طعم لبهایم بعد از ترشک های مادربزرگ
-
مهم
جمعه 9 بهمنماه سال 1394 10:46
دیگر مهم نیستم حتی اگر بشکنم، زخمی شوم یا نابود شوم دیگر من مهم نیستم حتی برای خودم این روزها مهم یعنی تو حتی برای منی که مهم نیستم مهم یعنی فقط تو
-
مردانه
دوشنبه 28 دیماه سال 1394 20:31
عاشق مردانگی ام بودی اما با دامن بیشتر دوستم داشتی