شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

عطر تو ...

هوا هم مجنون شده 

از رد پای عطر تو


خوشبختیت ارزومه ...

گاهی تو زندگیم دلم میگیره ، زندگی من مثل یه درخت پیر تو عمق جنگله،منتها یه تفاوت داره، اونم اینه که اون درخت میدونه بعد زمستونش بهاره، اما من میدونم بهارو فقط یک بار میتونم تجربه کنم.

ادمای دوروبرم مثل برگای درختن، تو سالهای عمرم دونه دونه پیداشون شده و رشد کردن و سبز تر شدن، اما یه روزایی میرسه این ادما بار سفر میبندن، پاره تنم هستن و منو جا میزارن و سوار باد میرن، و من کم کم اومدن خزونو میبینم به چشم و همه ترسم اینه که قراره تنهایی بهش برسم، میدونم همه مسافرای من سوار باد میشن و میرن اما رد بودنشون تو تموم جونم ریشه داره، نمیتونم گله کنم از رفتنشون، اخه زندگی همینه، اما میخام بدونن ،هر جا که باشن، خو شبختیشون ارزومه ..مسافر من سفر بی خطر ...

از خنده های تو

میخندی 

و من دفن میشوم 

میان چال هایی با

عمق دوست داشتنت


از روزهایی که خوبند ..

چند روزیِ که دارم سعی میکنم شبیه قدیما شم، کتاب میخونم، شعر مینویسم ، مهربون شدم باز. و مثل قبلنا بی حوصله نیستم:) 

از این که تو یه ماه گذشته سه تا کتاب خوب خوندم و چهارمی هم امشب شرو میکنم خوشحالم، حس میکنم اون  خلا فکری داره پر میشه:)

این روزا خوبن، با همه سختی هاشون:)

به تویی که در راه ماندی ...

گاهی فکر می کنم اگر این همه انتظار نبود برای داشتنت، این همه خواستنی نبودی ، حس میکنم باید برایت صبر کنم ، باید خیلی بیشتر صبر کنم تا خواستنی ترین شوی و بعد مال من شوی ، به این زودی ها برنگرد لیلی ...