شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

زمستان نزدیک است...


شال گردن میبافم 
تا سرما نخورد عشقمان 
در سرمای زمستان ....


...

میخوام ازت بنویسم 

اما 

نمیتونم ! 

احساس ضعف میکنم !

لعنت به این عشق!

لعنت به هر عشقی که ادمو ناتوان می کنه ! 

خودم

بچه که بودم خیلی تنها بودم ، خیلی مظلوم بودم. جرئت حرف زدن نداشتم. یادمه انقد اروم حرف میزدم که هیچ کس نمیشنید چی میگم . 
حتی بلد نبودم باهم سن و سالای خودم بازی کنم 
همیشه یه گوشه تنها بودم. همین جوری بودم تا 18 -19 سالگیم . یه دختر اروم گوشه گیر ، تو دوسال کاردانیمم به هیشکی دوس نشدم که بخواد اون قد صمیمی بشه که حرفای دلمو بش بزنم ، هیچ شیطنتی نکردم و همون جوری ساکت و بی صدا رفتم و اومدم. 
یهو نمیدونم چش شد . 
یه روز صب که بیدار شدم ادم قبل نبودم ، جسارت پیدا کرده بودم ، خودم و باور کرده بودم ، کلی شیطنت میکردم. اون قد عوض شده بودم که ادمایی که میشناختمن میگفتن تو چطوری  انقد شیطون شدی ، ثبلنا صدات در نمی اومد ...

هنوزم نمیدونم چی شد ،فک میکنم یه معجزه بود که من تغییر پیدا کردم ...
هنوزم گیجم ، اما ندای الان رو بیشتر دوس دارم. به ندای الان کسی نمیتونه زور بگه ، سرش داد بزنه؛ ندای الان همیشه بهونه برای خندیدن داره ، ندای الان نیاز نداره که کسی تاییدش کنه ، پر از انرژی و اعتماد به نفسه 
راضیم از خودم .

آفتاب تاریک

تو رفتی 
درست در همان روزی که
 شب موهایم آفتابی شد! 
و حالا هر روز
فکر میکنم شاید 

آفتاب موهایم چشمت را زد ...

دلتنگ میشوم از نبودنت اما 

خم به ابرو نمی آورم 

که مبادا 

غبار غمم کدر کند

 آیینه چشمانت را 



--

برای فرشید عزیزم که راهی یه سفرِ