شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

مرز


دلگیرم از مرزهایی که


 برای خراب نکردنشان 


مجبورم دور از تو بایستم ! 



شب نویس

شب که میشود 
خم میشود قامتم 
و قلبم له میشود زیر
سنگینی تنهایی ام ! 


شب نویس



داغ لبانت 

نباید شعر میگفتم



نباید شعر میگفتم

برای روز میلادت

برای اولین دیدار

برای شوق لب هایت

 

نباید شعر میگفتم

از آن لبخند جادویی

ازآن برق هوس انگیز

که می آمد ز چشمانت


نباید شعر میگفتم

برای بوسه اول

برای  داغ آن آغوش  

برای داشتنت هر روز

 

ولی من مرگ را گفتم

برای آخر عشقم  

همان وقتی که عریان شد 

همه احساس من در شعر

 

نباید شعر میگفتم

ولی من شعر را گفتم 

هعی ...

خیلی روزا میرم اون یکی وبلاگم ، رو صفحه اصلیش وای میستم ، به این نوشته نگا میکنم و گریه میکنم:(


بابا دلم تنگ شده :( امشب بیا به خوابم :(