شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

پاییز

میان بی رنگی پاییز 

خنده هایم رنگ گرفته 
از گرمای دستانت 

عطش

درمان ندارد 
بی تابی تنی که 
در عطش آغوش است 

مردی شده ام این روز ها 
بس که مردانه 
پای خواستنت ایستادم !‌

آغوش

پیله ام شو 
تمنای پروانگی دارم 
از آغوشت 

...


خط های موازی
پیامبر فاصله ها نیستند 
گاهی ریل میشوند
تا تو به من برسی