ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دلتنگ تر میشوم
وقتی جای خالی ات
پر میشود
از خط های فاصله ای که
هر روز تو را از من دور تر میکنند.
ته دیگ سوختهِ عشق تو
نصیب من شد
و من
با حسرت غرق تماشای
کودکانی بودم که
گربه همسایه را
به جگر کبابی دعوت میکردند!
زامبی شده ام !
جسدی بدون روح
که ناخودآگاهش
پرستش عطر تو ست
زامبی ای شده ام که
عبادتگاهش لیوان چای توست
یاد رفتنت دلخورم کرد
لیوان را پاک کردم
اما حالا
دستمال مقدس است !
افسوس ،
این روزها زامبی درون من
یک دستمال را می پرستد!
برای یک نفر
ماه همدست شده بود
با تمام دلتنگی های زمین
می تابید و
میرقصید روی تن دیوار
و سرباز ،
درد میکشید از دوری او
از دوری رخ مهتابش
اما ماه سر لج داشت
پشت ابرها میلغزید
و سرباز بیشتر درد می کشید
سکوت شب زخمی شد
از ناله وحشیانه یک گلوله
ماه می تابید
تن دیوار سرخ بود
برای یک نفر