شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

خط فاصله

دلتنگ تر میشوم 
وقتی جای خالی ات 
پر میشود
 از خط های فاصله ای که 
هر روز تو را از من دور تر میکنند.

زن های این روز ها

این روزها  زن که باشی ، برای ثانیه ای از تنت هزاران التماس میشنوی، هزارها ادم که برای بدست آوردنت به جان هم میافتند ، اما همیشه نگاهت به دنبال آن کسی می گردد که حرف چشمایت را بفهمد، دنبال آنکسی که اگر تنی هم نباشد ، برایت باقی بماند . 
حیف همیشه این انتظار بی نتیجه است و شاید روزی تو تن بدهی بی آنکه دلت لرزیده باشد.

سهم من از عشق تو ته دیگش بود!

ته دیگ سوختهِ عشق تو 

نصیب من شد 

و من 

با حسرت غرق تماشای 

کودکانی بودم که 

گربه همسایه را 

به جگر کبابی دعوت میکردند! 



من یک زامبی ام !

زامبی شده ام ! 

جسدی بدون روح

 که ناخودآگاهش 

پرستش عطر تو ست


زامبی ای شده ام که

عبادتگاهش لیوان چای توست 


یاد رفتنت دلخورم کرد 

لیوان را پاک کردم 

اما حالا 

دستمال مقدس است ! 


افسوس ،

این روزها زامبی درون من 

یک دستمال را می پرستد!


برای یک نفر

شب مهتاب

ماه همدست شده بود 

با تمام دلتنگی های زمین 

می تابید و 

میرقصید روی تن دیوار


و سرباز ، 

درد میکشید از دوری او 

از دوری رخ مهتابش 


اما ماه سر لج داشت

پشت ابرها میلغزید

و سرباز بیشتر درد می کشید 

سکوت شب زخمی شد 

از ناله وحشیانه یک گلوله 


ماه  می تابید 

تن دیوار سرخ بود 


برای یک نفر