شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

ارزو


دلم میخواد وقتی دستای کوچولوتو گذاشتی روی چشمات و داری گریه میکنی بغلت کنم اروم سرت و بزاری رو شونه ام  ، موهاتو بوس کنم و تو اروم سرتو از رو شونه ام برداری و نگام کنی و یه لبخند کوچولو بزنی 

بعد دوتایی بریم تو آشپز خونه و یه کم ارد وکره رو قاطی کنیم و تو دستای کوچولوتو مشت کنی و بکوبی تو خمیر و قه قه بخندی و مامان لپ تورو ببوسه و قربون صدقه ات بره . بعد شیرینارو بزاریم تو فر که بپزه . مامانی تو رو ببره دستو صورتتو بشوره لباسای مرتب تنت کنه . همون موقع بابایی ا ز در بیاد و منو تو بدوییم استقبالش تو خودتو پرت کنی تو بغل بابایی و بابایی همون جوری که تورو میبوسه منم تو بغلش بگیره و پیشونی منم ببوسه . 

تو  و بابایی بشینید و تا یه کم  با هم بازی کنید ؛ مامانی برا بابایی چایی بیاره و شیرینی ایی که دوتایی پختیم. اونوقت تو با اشاره سعی کنی به بابایی بفهمونی که تو اونا رو پختی و بابایی با صدای بلند به شیرینی تو بخنده  و تو رو ببوسه و همه خستگیاش یادش بره ! 


می دونی مامانی میخوام برات مامان خوبی باشم ، میخوام بهت یاد بدم که همیشه تو همه شرایط راهی برای خندیدن هست.همیشه میشه هم خودت شاد باشی و  هم بقیه رو شاد کنی . میخوام یاد بگیری که همیشه  یه عالمه حس خوب و یه عالمه عشق به اطرافیانت بدی . 

مامانی واقعا میخوام برات مامان خوبی باشم 


پ.ن.1 : عکس مهراد خواهر زادمه 

پ.ن.2 : جهت یاد آوری این نوشته ها  توهمیه ، من نه بچه دارم ، نه  ازدواج کردم 


پ.ن.3: از لینک پایین صفحه ( همون که شبیه تلویزینه ) اگه دوست داشتید به وبلاگ من رای بدید . 

خیانت !

هنوز هم گیجم !

گفتی من به تو خیانت کرده ام ؟؟ 

منی که تو برایم غریبه بود ی و از روز اول گفتم بین ما هیچ عشقی نیست ! 

منی که هر بار سر راهم را گرفتی به تو گفتم از تو متنفر م!  من که هر روز بی تفاوت از کنارت گذشتم. حتی وقتی شاخه رز سرخ را همراه بسته کوچک شکلات برایم اوردی نگاهت نکردم و فقط از تو گذشتم . 

حالا با چشمان سرخ و پر از خشم رو به رویم ایستاده ای و فریاد میزنی که به تو خیانت کردم ؟؟

من به کدام قول و قرار خیانت کرده ام که خود بی خبرم ؟؟ 

دوست عزیز تو به خودت دروغ گفتی ! 4 سال تمام به خودت دروغ گفتی ! من اگر تورا میخواستم همان روز اول نگاهت میکردم ! تو به خودت خیانت کردی نه من ! 

سر من فریاد نزن ! تو از خودت دلگیری !!!


پ.ن.1 : این هنگ سینا حجازی به نظرم با مزه اس در عین حال که خیلی تلخه !


"لیلی"



یه روزی دنیا خوب بود و اروم بود
واسه زندگی همه چی اسون بود
هرکی کارشو میکرد حالشو میبرد
تکلیف روزاش معلوم بود
یکی اومد گفت حالش بده

قلبشو انگاری توفان زده

یکیو میخواد اسمش لیلیه

اره درسته اون مجنون بود

داد میزد میگفت حالش بده

اخه اگه لیلی جوابش رو نده

میمیره و داغون میشه همه گفتن

پاشو مثل مرد اینکارا بده

زیره لب میگفت لیلی

اگه نداشت به من هیچ میلی

ظرفمو شیکوند چرا؟ظرف منو

ای وای لیلی،اخ لیلی


ای لیلی،ای لیلی لیلی ....(8بار میگه)


از اون روزا گذشت و مجنون غم کشید

از اون گذشت و نوبت به من رسید

هی ترسیدم اخرم اومد

بلای لیلی سرم اومد

با خودم میگفتم مجنون کجا من کجا

عشق بازیه بابا من کجا زن کجا

هی معن کردم سرم اومد

ریغه رحمت تا اخرم اومد

این سری لیلی با گونه های پروتزی

با بوی عطرو کلمات فانتزی

منه احمقم مجنون و شیدا

واسه عشقش مور مورو گز گزی

هرچی میگفت میگفتم ای جونم بشی

با خودش گفت بذار دیوونم بشی

یکاری کنم حقتو یاد کنی

بفهمی لیلی کیه بری فریاد کنی

تا دنیا دنیاست لیلی همینه

مجنون بزرگ ترین احمق زمینه

لیلیه منم رفت این قصه تکرار شد

الهی این لیلی خیر نبینه


ای لیلی،ای لیلی لیلی ....(8بار میگه)


دو لبه قیچی

یه سر به لینک پایین بزنید . دوست دارم شما هم شرکت کنید .  

 

بدون عنوان

 

فراموشت میکنم.


امروز فراموشت میکنم ! رویایی که هر گز ندبوسیدمت  امروز باید فراموشت کنم . 

دوستت دارم هنوز ، حتی بیشتر از دیروز اما مجبورم فراموشت کنم .

از امروز رویای با توبودن را کنار میگذارم ! همان رویایی که من شهزاده مغرور و سرد بودم و تو عاشق و دل خسته ! 

ولی این فقط یک رویا بود ، تمام ابرهای غم بر سر من سایه من انداخته اند ولی امروز فراموشت میکنم برای اینکه زندگی کنم ! 

از امروز یاد نگاه گرم تو نخواهم افتاد در خواب لبانت را نمیبوسم و هیچوقت دوستت دارم نمیگویم ! اری همدم محبوب من  میگذرم از تو !!


پ.ن 1 : داشتم دفترچه خاطرات بچگیامو میدیدم این نوشته رو دیدم . تاریخش برای سال 1382/02/14 بود . 


پ.ن 2 :اون موقع ها یه شاهزاده داشتم که هر شب خواب شو میدیدم .  بعد خیلی اتفاقی شاهزاده مغرورمو دیدم . وقتی دیدمش رویاهام به هم ریخت و اونی که تو رویا ساخته بودم داشت ویرون میشد . این و نوشتم برای اینکه وقتی فراموشش کنم که عاشقشم نه وقتی ازش متنفر شدم . البته بگمااااااااا اون بنده خدایی که واقعنی دیدمش با من رابطه ای نداشتم ولی خب یه شرایطی پیش اومد که تو خیابون چن تا حرکت ضایع دیدم ازش اینه که حرصم گرفت ! 


پ.ن 3 : یادمه اون موقع ها این آهنگو گوش میدادم : 


همدم غروب

"گروه اریان"




دور میشم از تو آروم مثل گذشتن از خواب

آرومتر از پرواز یه شبنم زیر آفتاب 

آروم مثل نسیمی که میگذره از چمن

میگذرم از کنارت همدم محبوب من 

دور میشم از پیش توآهسته اما خسته

حالا که بوسه خواب روی چشات نشسته 

حالا میرم که مهتاب اسم تورو صدا کرد

دست پر از تمنات دست منو رها کرد

سیاه ترین خاطره تو قصه تو بودم

تو شعله ور تر از عشق

من از سرما سرودم

توجلوه طلوعی ای همصدای خوبم 

منو به سایه بسپار من همدم غروبم من همدم غروبم 

آروم میرم مبادا رفتنمو ببینی

با چشمای پر از اشک سر راهم بشینی

دیگه وقتی نمونده تو دل این شب تار

میسپارمت به خاطر برای آخرین بار

سیاه ترین خاطره تو قصه تو بودم

تو شعله ور تر از عشق

من از سرما سرودم

توجلوه طلوعی ای همصدای خوبم 

منو به سایه بسپار من همدم غروبم من همدم غروبم


 

 

به اینجا سر بزنید حتما !!!

ارشدانه !


5 صب ساعتم خودشو کشت تا به زور ساعت 5.10 دقه چشمامو باز کردم  ! 5.5 از خونه رفتم بیرون !

5.55 دقه سوار تاکسی شدم !! 

6.18 قطار سریع و سیر به سمت تهران و سوار شدم. 


بالاخره 7.5 رسیدم دانشگاه تربیت معلم تهران(تهران -خیابان انقلاب -دروازه دولت -خیابان شهیدمفتح /درب ورودی خیابان خاقانی / - ساختمان مرکزی اموزش)


رفتم دیدم یه صف طولانیه ! به اقاهه گفتم چه خبره ؟؟ گفتم کیفاتونو تحویل میگیرن اومدم کیفمو بندازم یه گوشه حوصله تو صف وایسادن نداشتم ! اقاهه گیر داد که حتما بایدکیف و گوشیو تحویل بدی !! خلاصه رفتیم تو صف !

7.40 هنوز تو صف بودم ...

7.45 و همچنان در صف ...

7.55  بالاخره نوبت ماام شد ! کیفمو تحویل دادم و شماره 710 رو گرفتم ! 


رفتم جلوتر دیدم بازرسی بدنی هم هست !!!! مخم سوت کشید !!! به خانمه میگم 5 دقه مونده تا شروع ازمون ! نگام میکنه میخنده ! 

خلاصه بعد از گشتن ما تازه میگه ماشین حساب و گوشی همرات هست ؟؟ 

به خانمه گفتم به نظرت همراهم باشه الان کجا قایمش کردم که تو پیداش نکردی ؟؟؟!!! 

خلاصه که 8.10 بالاخره به صندلیم رسیدم . دیدم که ای بابا خبری نیست ! اتفاقا یکی از دوستای دوره دبیرستانمم دیدم . همین جوری حرف زدیم و مراقبا هی دوره خودشون میجرخیدن ! از شکل و ظاهر محل ازمون اصلا حرفی نمیزنم !! نمیدونم کتابخونه مرکزی دانشگاه تربیت معلمو دید یا نه ! ولی ما پشت میزای مطالعه نشسته بودیم بعد بین میزای مطالعه هم یه ردیف صندلی تکی اضافه کرده بودن ! خلاصه که همه تو حلق هم نشسته بودیم !

بالا خره 8.25 دقه زحمت کشیدن و دفترچه ها و پاسخ نامه هارو توزیع کردن ! 

بعد ساعت 8.5 خانمه شروع کرده به ور زدن که با مداد مشکی پر کنید  و ...  اینا تموم شد تازه گفت به تلاوت آیات قرآن گوش بدید ! حالا 10 دقه ما هنگ که ای بابا ساعت ازمون داره همینجوری میره ! بعد که قران تموم شده تازه میگه برای شادی روح ا*م*ا*م  بنیانگذار ..........  صلوات بفرستید !!! 

من که شخصا کلی نفرین نثار اون بدبخت کردم حالا بقیه رو نمیدونم !!! 

بالاخره 8.45 دقه فرمودن  داوطلب گرامی شروع کنید ! 


ای تو روحتون سگ ب.ر...... ه !!!! اخه مزخرفا ( ادمای مزخرف)  من درس  نخونده بودم واسترس نداشتم ! اون دختر بغل دستیم داشت جوون می داد از استرس !!!!!!!!!!! 


یعنی واقعا ته بی برنامه گی و بی شعوری بودن !!! و این بود داستان امروز ما !!



اهان یادم رفت اینم بگه ! تو صف که بودیم کیفامونو تحویل بدیم یه  دختره 6 ، 7 تاورق اورده بود روش پر فرمول و اینا داشت تند تند میخوند ! واقعا برام سوال بود که اون فرمولایی که اون موقع خوند به دردش خورد یا نه !!!! 



کلا روز بی خودی بود ! به قبولیم امید ندارم ولی قول میدم سال دیگه رتبه 1 کنکور ارشد من باشم