شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

ارشدانه !


5 صب ساعتم خودشو کشت تا به زور ساعت 5.10 دقه چشمامو باز کردم  ! 5.5 از خونه رفتم بیرون !

5.55 دقه سوار تاکسی شدم !! 

6.18 قطار سریع و سیر به سمت تهران و سوار شدم. 


بالاخره 7.5 رسیدم دانشگاه تربیت معلم تهران(تهران -خیابان انقلاب -دروازه دولت -خیابان شهیدمفتح /درب ورودی خیابان خاقانی / - ساختمان مرکزی اموزش)


رفتم دیدم یه صف طولانیه ! به اقاهه گفتم چه خبره ؟؟ گفتم کیفاتونو تحویل میگیرن اومدم کیفمو بندازم یه گوشه حوصله تو صف وایسادن نداشتم ! اقاهه گیر داد که حتما بایدکیف و گوشیو تحویل بدی !! خلاصه رفتیم تو صف !

7.40 هنوز تو صف بودم ...

7.45 و همچنان در صف ...

7.55  بالاخره نوبت ماام شد ! کیفمو تحویل دادم و شماره 710 رو گرفتم ! 


رفتم جلوتر دیدم بازرسی بدنی هم هست !!!! مخم سوت کشید !!! به خانمه میگم 5 دقه مونده تا شروع ازمون ! نگام میکنه میخنده ! 

خلاصه بعد از گشتن ما تازه میگه ماشین حساب و گوشی همرات هست ؟؟ 

به خانمه گفتم به نظرت همراهم باشه الان کجا قایمش کردم که تو پیداش نکردی ؟؟؟!!! 

خلاصه که 8.10 بالاخره به صندلیم رسیدم . دیدم که ای بابا خبری نیست ! اتفاقا یکی از دوستای دوره دبیرستانمم دیدم . همین جوری حرف زدیم و مراقبا هی دوره خودشون میجرخیدن ! از شکل و ظاهر محل ازمون اصلا حرفی نمیزنم !! نمیدونم کتابخونه مرکزی دانشگاه تربیت معلمو دید یا نه ! ولی ما پشت میزای مطالعه نشسته بودیم بعد بین میزای مطالعه هم یه ردیف صندلی تکی اضافه کرده بودن ! خلاصه که همه تو حلق هم نشسته بودیم !

بالا خره 8.25 دقه زحمت کشیدن و دفترچه ها و پاسخ نامه هارو توزیع کردن ! 

بعد ساعت 8.5 خانمه شروع کرده به ور زدن که با مداد مشکی پر کنید  و ...  اینا تموم شد تازه گفت به تلاوت آیات قرآن گوش بدید ! حالا 10 دقه ما هنگ که ای بابا ساعت ازمون داره همینجوری میره ! بعد که قران تموم شده تازه میگه برای شادی روح ا*م*ا*م  بنیانگذار ..........  صلوات بفرستید !!! 

من که شخصا کلی نفرین نثار اون بدبخت کردم حالا بقیه رو نمیدونم !!! 

بالاخره 8.45 دقه فرمودن  داوطلب گرامی شروع کنید ! 


ای تو روحتون سگ ب.ر...... ه !!!! اخه مزخرفا ( ادمای مزخرف)  من درس  نخونده بودم واسترس نداشتم ! اون دختر بغل دستیم داشت جوون می داد از استرس !!!!!!!!!!! 


یعنی واقعا ته بی برنامه گی و بی شعوری بودن !!! و این بود داستان امروز ما !!



اهان یادم رفت اینم بگه ! تو صف که بودیم کیفامونو تحویل بدیم یه  دختره 6 ، 7 تاورق اورده بود روش پر فرمول و اینا داشت تند تند میخوند ! واقعا برام سوال بود که اون فرمولایی که اون موقع خوند به دردش خورد یا نه !!!! 



کلا روز بی خودی بود ! به قبولیم امید ندارم ولی قول میدم سال دیگه رتبه 1 کنکور ارشد من باشم 

نظرات 15 + ارسال نظر
آرتین چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:19 ب.ظ http://mikadecity.blogsky.com

سلام
بیا وبلاگم کامنت بزار با آدرس بلاگت من الان جایی هستم اتفاقی افتادم تو بلاگت بیا بلاگم گمت نکنم



اومدم

mojtaba چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:22 ب.ظ http://toycity.blogfa.com


سلام
وب زیبایی دارید
از قالب بندی
جمع کردن مطالب
و نگارش تون پیداس کارتون خیلی درسته
:
:
نمیدونم تاحالا کسی بهت گفته وقتی میاد تو وبلاگت همچین این قلبش حال میاد
:
:
یه سوال با وجود وبلاگ به این قشنگی من نمیدونم مردم چرا میرن شبکه اجتماعی فیس بوک
:
:
بلاک اسکای به وجود چنین وبلاگ زیبایی در قلب خودش میباله
آفرین
آفرین
آفرین
:


خواستم آمادگیمو برای تبادل لینک باشما اعلام کنم هرچند وبلاگ شما خیلی بهتراز منه عمرا قبول نکنید
ممنون مجتبی




لطف دارید ممنونم

یه ضعیفه چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:31 ب.ظ http://zaiiife.blogsky.com/

هه هه هه
منم امرز امتحان ارشد داشتم
همه مون گول خوردیم
آزمون ساعت 30 / 8 شروع می شد




اره بابا کلی از خوابمون زدیم الکی

بچه شیر چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:22 ب.ظ


ایشالا سال بعد باهم قبول میشیم

ایشالاااااا

بچه شیر چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:12 ب.ظ


این عکس خودته؟
چقده خوشگل افتادی

کوفت با این آهنگ وبلاگت


اره چون با مقنعه بودم این شکلی شدم

بچه شیر چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:36 ب.ظ


حال کردی آهنگو
آجی خو م شه حالت(خوش بحالت)
وقت ما نوشته بوود 300 دقیقه

ازمون توام جمعه اس ؟

بچه شیر چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:50 ب.ظ

اووهووم
جمعست

میگن خوشگلا افتادن چهار شنبه

نه بابا خیلی دنبال خوشمل گشتم نبود

بچه شیر چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:11 ب.ظ


تو تهران ه اون بزرگی یه دونه خوشدیل نبووود؟



نه نبود

همشون یه مشکلی داشتن !!! 1

حسین چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 ب.ظ http://gheychee.blogsky.com

نظرم رو خصوصی می ذارم



bashe

Mohamad جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:34 ق.ظ http://nathaneil.blogsky.com

اینجا ایرانه...ملتشم جو گیرن...حالا خب شده استرس نداشتی


من تا حالا تو زندگی برای هیچی استرس نداشتم. همیهش در حد مرگ اعتماد به نفس داشتم

فرفری شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:51 ب.ظ http://reminders.blogsky.com

خب استرس داشته دیگه .... گناه داره !


خب با اون استرسی که اون داشت معلومه گند میزد به کنکورش
من به خاطر خودش میگم
ولی امید وارم قبول شه

محمد امین شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:30 ب.ظ http://amin66.blogsky.com

سلام .مرسی من خوبم .شما چطورید؟


manam bad nistam :)

نفس یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:08 ق.ظ

سلام ندا جون البته یادت رفت بگی برگشتنی با هم آمدیم تا دم مترو دروازه دولت
اخ اره واقعا چه روز گندی بود هیف که خوابمون از دست دادیم



باز شما تهران بودید دیرتر بیدار شدید من که از 5 بیدار شدم چی بگم :(



ا راست میگی طاهره بعد کنکورشو ننوشتم

آرتین یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:03 ب.ظ http://mikadecity.blogsky.com/

حالا تو رو خدا بیا تو المپیاد علمی و دانشجویی شرکت کن چشم امام به شماهاست
من که ساعت 9 رفتم سر جلسه



خدایی خیلی کار خوبی کردی من اشتباه کردم . فک کردم واقعا مهمه :))
بعد مه رفتم فهمیدم کاملا در اشتباه بودم

hs50 شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ب.ظ http://www.snipers.ir

واقعا اگه بتونین ارشد حسابداری قبول بشین واقعا شاخشو شکوندین قبولی ارشد حسابداری خیلی خیلی سخته



ایشالا میشکونم :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد