شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

چهل روز گذشت بابا ...

1- از روزی که بابا رفته به همه دخترایی که بابا دارن حسودی میکنم ؛ به همه کارایی که باباها بر ا باچه هاشون میکنن حسودی میکنم . مثلن اون روز یه دختری  رو دیدم که باباش باهاش تو پارک والیبال بازی میکرد ، با این که بابا محال بود همچین کاری بکنه  ، اما یهو دلم  برا بابا تنگ شد ، دلم خواست منم بابا داشتم ...:(


2- امروز چهلم بابا بود :( باز همون صحنه ها برام تکرار شد ، یاد غسال خونه و لحظه  ای که گذاشتنش تو قبر از صب یه ریز تو مخم داره مشت میکوبه :( خدایا این خارج توان من بود ....


3- امروز لباس سیاه مامانو از تنش درآوریم، بردیمش آرایشگاه ، وقتی تو ارایشگاه روسری شو باز کرد که موهاشو شونه کنه  تازه دیدم چقد تو این 40 روز موهاش سفید شده :(


دلم گرفت ، انقد تو این مدت درگیر غصه خودمون بودیم برا بابا که یادمون رفت مامان داره تو خودش میشکنه :( به صورتش که نگاه کردم دیدم زیر چشماش چن تا چروک تازه افتاده ؛ حالا قلبم درد میکنه:( 


از خودم نا امید شدم :( 

دلت می آید صدایم نکنی و جانم نشنوی ؟

صدایم نکردی و من  بی بهانه گفتم جانم ...


قاب عشق

 به دیوار کوبیدم 

عشق قاب گرفته ام را 


تو نگاهش کردی

تحسینش کردی 

 حسرت خوردی  


+ کاش واقعی بود 


و گذشتی از کنارش 

 بی آنکه بفهمی

این قاب خاک گرفته 

حس ناب من به توست !  


مخاطب خاص


و باز هم تو نیستی ! 
تو نیستی که گره از موهای پریشانم باز کنی
و من
فکر میکنم ، تیغ سلمانی  انتقام نبودنت را از موهایم خواهد گرفت ...


بانوی شعر


بانوی شعرهایت شدم ،
و تـــــــــــو یادت رفت 
پایان شعـــــــــــرت 
پایان من ست! 

نامم را فراموش کردم 
از همان روزی که
بانوی شعرهای تو شدم !