شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

زنانه

زن می شوم 
به خاطر داشتنت 
ولی تو باز هم 
از عطر خوش زن همسایه میگویی !

حوا

اتش قرض گرفته ام از شیطان 
تا به اتش بکشم 
 ترس هایت را 
وسوسه شو این بار 
باور کن 
خدا هم به بوسه ایمان دارد !‌


نفرت

عشق همین است !
هر روز تکرار میکنم 
تا  باورم کنم
حس میان ما عشق است ،
اما 
مست که میشوم 
یک پرتگاه مرا می بلعد و من 
غرق میشوم در نفرت از زبری دستانت !

پاییز

میان بی رنگی پاییز 

خنده هایم رنگ گرفته 
از گرمای دستانت 

عطش

درمان ندارد 
بی تابی تنی که 
در عطش آغوش است