شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

پرواز کن !

دل بکن لعنتی !

گاهی در پیله ات میروی و 
فراموش میکنی 
برای پرواز 
باید دل بکنی از پیله !‌

نیاز

باید باور کنم !
خواهش میکنم لبخند بزن 
برای تحمل نبودنت 
باید باور کنم تو خوشبختی!
خواهش میکنم 
از ته دل بخند !

بانوی تو

آرزوی  ساده ای دارم ،هر صبح با بوسه بیدارت کنم ، چای دم کنم ،نان تازه بگیرم  ،میز صبحانه بچینم و  با شوق به تماشایت بشینم .گاهی با لبخند نگاهم کنی و من لبخند هایت را پس انداز کنم برای ساعت های نبودنت و با بوسه بدرقه ات کنم و تا شب یاد لبخند را به ارامی خرج کنم .

 شب که میشود پر بکشم برای آغوشت و تو باز هم لبخند و بوسه مهمانم کنی . ارزویم همین است ؛این که بانوی خانه ات باشم.

بدهی

به  خیابان های شهر بدهکاریم
به خاطر تمام قدم هایی که نزدیم 
بوسه هایی که نگرفتیم 
آغوش هایی که دریغ کردیم 
مردانه  کنارم باش 
تا بدهی هایمان را صاف کنیم !‌

مردی شده ام این روز ها 
بس که مردانه 
پای خواستنت ایستادم !‌