شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

برای دخترم ...


اگه یه روزی دختر دار شم ، هیچ وقت تو بچگیاش لباس عروس تنش نمیکنم که از همون بچگی دلش و فکرش تو چین چین لباس گیر بیافته و فک کنه برای خانم شدن ؛ خوشبخت شدن باس یه روزی اون لباسو تنش کنه !

اگه یه روزی دختر دار شم ، هیچ وقت تو بچگیاش موهاشو ودرس نمیکنم و به لبای خوشگلش رژ نمیزنم، که فکرش تو این سرخی مصنوئی گیر نکنه و وابسته اش نشه؛ دختر من برای زیبایی نیازی به این کارا نداره، موهای وحشی اش وقتی تو باد اینور و اونور میره زیباترین دختر دنیا میشه 

اگه یه روزی دختر دار شم ، هیچ وقت تو بچگیاش بهش نمیگم با صدای بلند نخند و نمیگم دختر باس فیلان و بیسان باشه ، بهش میگم همه جا از ته دلش بخنده ، بهش میگم خنده هاش باش دلیل شادی خیلی باشه ، بهش میگم همه جا رو با خنده هات پر از شادی کن

اگه یه روزی دختر دار شم ، هیچ وقت تو بچگیاش بهش نمیگم که مراقب دستا و لباساش باشه تا کثیف نشن ، دختر من باس پا برهنه رو گل بدوئه و توو رود خونه ها آب بازی کنه، با دستای خالی سعی کنه ماهی بگیره و از درخت بالا بره . 

اگه یه روزی دختر دار شم ، هیچ وقت تو بچگیاش مشکی تنش نمیکنم و بهش یاد میدم هر روزش و یه رنگ باشه ،دوس ندارم تو قید و بند عرف و سادگی اجباری جامعه بشه 

اگه یه روزی دختر دار شم ، هیچ وقت تو بچگیاش بهش یاد نمیدم احساسشو مخفی کنه ، بهش یاد میدم که هر جا چیزی و کسی رو دوست داشت ، بدون ترس دوست داشتنشو فریاد بزنه !

اگه یه روزی دختر دار شم ، هیچ وقت تو بچگیاش،از گناه و جهنم بهش نمیگم ، از هیچ سیاهی و تاریکی ای باهاش حرف نمیزنم که مبادا ذهنش به جای این که بزرگ شه درگیر این سیاهیااا بشه ! 

اگه یه روزی دختر دار شم ، دخترم قشنگ ترین هارو تجربه میکنه و یا میگیره ازاد باشه ، بدون هیچ قید و بندی !



دلتنگی های مادرانه

این روزها خیلی دلتنگم ،برای کودکی که هنوز مال من نیست ، برای کودکی که شاید هیچ گاه متولد نشود ؛ برای مادر گفتن هایی که شاید هیچ وقت نشنوم.

این روز ها زیاد برایت دلتنگ میشوم، برایت لباس انتخاب میکنم، شعر مینویسم، لالایی میخوانم و کتاب های روانشناسی کودک میخوانم . 

نمیدانم چرا انقد نبودنت دلتنگم میکنم ، وقتی هنوز حتی وجودت را حس نکردم ، وقتی که هنوز، مسیر زندگی و سرنوشتم مشخص نیست ، وقتی که ممکن است هیچ گاه تو به وجود نیایی و من هیچ گاه مادر نشوم . خودم هم نمیدانم چرا دلتنگ میشوم ، برای دستهای کوچکت که صورتم را لمس کند ، بغلم کند و شبها که بیدار میشوی به دنبال بوی تنم پیدایم کنی و شیره جانم را بنوشی. 


ولی این روز ها دلتنگم ، شاید خودخواهی من است که عاشق مادر شدنم و میخواهم تورا به دنیا بیاورم ، به دنیایی که خودم دل خوشی از آن ندارم ، شاید خودخواهی بزرگی باشد که چون حس مادری را دوست دارم ، آرزوی تورا دارم ، اما دلتنگم . 

شاید حتی روزی که به دنیا آمدی من نباشم که این حرف ها را در گوشت زمزمه کنم ، شاید به دنیا آمدنت همزمان با مرگ من شود ، و تو بدون من  سیاهی این دنیا را تجربه کنی ، اما میخواهم مرا ببخشی ، مرا برای این دلتنگی خودخواهانه ببخشی ! 

اگر روزی که نبودم از اینجا گذر کردی بدان مادری داشتی که قبل از آمدنت عاشقت بود و تا آخر دنیا هم عاشقت خواهد ماند. 


از طرف مادری که دلتنگ بودنت بود 



ارزو


دلم میخواد وقتی دستای کوچولوتو گذاشتی روی چشمات و داری گریه میکنی بغلت کنم اروم سرت و بزاری رو شونه ام  ، موهاتو بوس کنم و تو اروم سرتو از رو شونه ام برداری و نگام کنی و یه لبخند کوچولو بزنی 

بعد دوتایی بریم تو آشپز خونه و یه کم ارد وکره رو قاطی کنیم و تو دستای کوچولوتو مشت کنی و بکوبی تو خمیر و قه قه بخندی و مامان لپ تورو ببوسه و قربون صدقه ات بره . بعد شیرینارو بزاریم تو فر که بپزه . مامانی تو رو ببره دستو صورتتو بشوره لباسای مرتب تنت کنه . همون موقع بابایی ا ز در بیاد و منو تو بدوییم استقبالش تو خودتو پرت کنی تو بغل بابایی و بابایی همون جوری که تورو میبوسه منم تو بغلش بگیره و پیشونی منم ببوسه . 

تو  و بابایی بشینید و تا یه کم  با هم بازی کنید ؛ مامانی برا بابایی چایی بیاره و شیرینی ایی که دوتایی پختیم. اونوقت تو با اشاره سعی کنی به بابایی بفهمونی که تو اونا رو پختی و بابایی با صدای بلند به شیرینی تو بخنده  و تو رو ببوسه و همه خستگیاش یادش بره ! 


می دونی مامانی میخوام برات مامان خوبی باشم ، میخوام بهت یاد بدم که همیشه تو همه شرایط راهی برای خندیدن هست.همیشه میشه هم خودت شاد باشی و  هم بقیه رو شاد کنی . میخوام یاد بگیری که همیشه  یه عالمه حس خوب و یه عالمه عشق به اطرافیانت بدی . 

مامانی واقعا میخوام برات مامان خوبی باشم 


پ.ن.1 : عکس مهراد خواهر زادمه 

پ.ن.2 : جهت یاد آوری این نوشته ها  توهمیه ، من نه بچه دارم ، نه  ازدواج کردم 


پ.ن.3: از لینک پایین صفحه ( همون که شبیه تلویزینه ) اگه دوست داشتید به وبلاگ من رای بدید . 

سلام مامانی !


سلام مامانی 


دلم تنگه برای دستهای کوچولوت که ندیدمشون و شاید هیچ وقت نبینمشون ! آخه میدونی مامانی هنوز خودشم کوچولو و پیش مامان باباش زندگی میکنه . معلوم نیست هیچ وقت بابایی تو با اون اسب سفیدشبیاد دنبال مامانی یا نه !  ( به خدا به جوراب سفیدم بیاد قبول میکنم ) ولی مامانی از الان دلتنگه چشمان شیطون تو شده . 


چن وقت پیشا شروع کردم قصه های شاهنامه رو برات نوشتم، به زبون خودت،آخه میدونی فردوسی خیلی سخت نوشته و تو ممکنه بعضی حرفاشو متوجه نشی برای همین به زبون خودت نوشتمشون. که وقتی دنیا اومدی شبا با بابایی سه تایی بشینیم و او ن قصه هارو بخونیم 


مامانی امروز یه چیزایی دیدم که ناراحت شدم  می خوام قبل از این که به وجود بیای قبل اینکه به دنیا بیای ازت قول بگیرم. 

به من قول بده  هر چقدرم که زندگی سخت شد و ادمای دورو برت سیاه شدن تو سفید باشی !!! 


مامانی دوست ندارم بعدهاااا برای اشتباهاتت مثه جوونای الان نداشتن تفریح و آزادی رو بهونه کنی . نمیخوام ادم بدی بشی و بگی جامعه بده ، نمیخوام کلاه کسی و برداری حق کسی ر و بخوری به بهونه اینکه اینجا قانون جنگل حکم فرماست !!! 


مامانی تو باید خوب باشی ! پاک زلال مثه آّب! اونقدر زلال که با نوازش نسیم دلت بلرزه اما باز هم خودت باشی !! هیچ کشی نمیتونه تو رو تغییر بده تو باید جاری باشی و زلال !

بهم قول بده که هیچ وقت به کسی بد نکنی!

از الان نگرانم نگران اینکه چه جوری تو رو باید بزرگ کنم که انسان  بودن رو یاد بگیری !! 


مامانی میدونم که نا امیدم نمیکنی  من و بابایی ( هنوز که نیومده ولی هر وقت بیاد نظر اونم همینه ) بهت افتخار میکنیم .


دوست دارم برای شب اول که اومدی خونه  با این آهنگ لالا کنی : 


گل گلدون من شکسته در باد
تو بیا تا دلم نکرده فریاد
گل شب بو دیگه شب بو نمی ده
کی گل شب بو را از شاخه چیده
گوشه آسمون پر رنگین کمون
من مثل تاریکی، تو مثل مهتاب
اگه باد از سر زلف تو نگذره
من می رم گم می شم تو جنگل خواب
گل گلدون من ماه ایوون من 
از تو تنها شدم چو ماهی از آب
گل هر آرزو، رفته از رنگ و بو
من شدم رودخونه دلم یه مرداب
آسمون آبی می شه 
امّا گل خورشید 
رو شاخه های بید
دلش می گیره
درّه مهتابی می شه
امّا گل مهتاب
از برکه های آب
بالا نمیره
تو که دست تکون می دی
به ستاره جون می دی
می شکفه گل از گل باغ
وقتی چشمات هم میاد
دو ستاره کم میاد
می سوزه شقایق از داغ
گل گلدون من ماه ایوون من 
از تو تنها شدم چو ماهی از آب
گل هر آرزو، رفته از رنگ و بو
من شدم رودخونه دلم یه مرداب


شب به خیر عزیز مامان



پ.ن 1: عکس خواهرزاده کوچولوم مهراد و منه  خیلی پسر شیرینیه .