شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

من قبل از تو ،من بعد از تو

چهره اش معصومیت را فریاد میزد . زیبا بود و دوست داشتنی ، با شخصیتی مستقل و قوی  . 

حدوداً ۱۷ ساله بود و نسبت  به سنش موفق بود .

شعر می‌نوشت ،نقاشی میکشید و گاهی گیتار می‌زد . 

یکروز که مثل همیشه مشغول تمرین بود حواسش پرت صدایی شد . صدای کمانچه ای پر سوز،دلش رفت پی نوازنده و همه چیز عوض شد .

بی تاب دیدار میشد ،بی تاب نگاهش بی تاب لبخندش و حتی بی تاب اخم هایش . پسرک هم همین بود ، کارش شده بود پرسه زدن حوالی خانه دخترک .دوستش داشت ،بی نهایت دوستش داشت اما خوب می‌دانست این دوست داشتن نشدنی است ، همه چیز را به دخترک دروغ گفته بود حتی اسمش را ،حالا مقابل یک کوه معصومیت قرار گرفته بود که گفتن واقعیت نابودش میکرد .


نمی‌دانست چه کند ، تنها یک راه به ذهنش می‌رسید که دردناک بود ، اما راهی نداشت . با دخترک قرار گذاشت ، برای آخرین بار نگاهش ،صدایش ،خنده هایش را حض برد و بعد خداحافظی برای همیشه رفت . 

دخترک ماند و یک علامت سوال عجیب و غریب که چرا ؟ 

دخترک ناگهان تبدیل شد به زنی ترک خورده که معصومیت چهره اش فرار کرده بود و جایش غم نشسته بود .


برای اینکه غمش را نفهمند همیشه لبخند میزد ، اطرافش پر شد از آدمهایی که زمان خالی برایش نگذارند که یاد صدای کمانچه اش بیافتد . موهایش را ازته زد،که یادش برود او موی بلند دوست داشت،تمام یادگار ها را سوزاند ،تمام صداهایش رو دور ریخت و گریه نکرد و گریه نکرد و گریه نکرد ... 

آنقدر گریه نکرد که غم رفتنش شد غده ای روی قلبش که هیچ گاه خوب نشد و دخترک با سنگینی این غم بزرگ شد . 

سالها گذشت و دخترک هر شب روی دفتر چه یادداشت کنار تختش یک چیز مینویسد 


دیگر دلم نه تورا میخواهد نه دیگری را 

فقط دلتنگم برای دخترک خندان قبل از تو 


و باز هم گریه نمی‌کند ،گریه نمیکند و گریه نمی‌کند...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد