قرن هاست ایستگاه ایستاده ؛
درست به اندازه انتظار من !
ریل ها
به میرسانند دلدادگان را ؛
اما
میان ما، فاصله اند این ریل ها !
تو آنجایی ؛
هر روز ؛
روی سکوی رو به رو ،
غرق در دنیای خودت
پر میکشی به سوی طلوع !
و باز هم
در انتظار صبحی دیگر
تنها می مانیم
ایستگاه و من !
4 my friend ,night_life!
این شعر رو که خوندم فهمیدم گاهی اوقات میشه ساده اما تاثیر گذار شعر گفت.انصافا دمت گرم وسرت خوش باد.
نمیدونستم شعر میگی اما ازت ناراحتم خیلی دلمو شکستی.بای تا ابد
من رو یاد شعر قیصر امین پور انداخت...
قطار می رود
تو میروی
تمام ایستگاه می رود
و من در انتظار دیدنت
به نرده های ایستگاه این قطار رفته چشم می دوزم
یه چیزی تو این مایه ها بود !
اخی من این شعرو نشنیده بودم .ممنونم از نظر زیبات