شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

ایستگاه

قرن هاست ایستگاه ایستاده ؛
درست به اندازه انتظار من !
ریل ها
به میرسانند دلدادگان را ؛
اما
میان ما، فاصله اند این ریل ها !
تو آنجایی ؛
هر روز ؛
روی سکوی رو به رو ،
غرق در دنیای خودت
پر میکشی به سوی طلوع !
و باز هم
در انتظار صبحی دیگر
تنها می مانیم
ایستگاه و من !

4 my friend ,night_life!
نظرات 3 + ارسال نظر
داود یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ق.ظ

این شعر رو که خوندم فهمیدم گاهی اوقات میشه ساده اما تاثیر گذار شعر گفت.انصافا دمت گرم وسرت خوش باد.

ساشا پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ق.ظ

نمیدونستم شعر میگی اما ازت ناراحتم خیلی دلمو شکستی.بای تا ابد

محمود چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:29 ب.ظ

من رو یاد شعر قیصر امین پور انداخت...

قطار می رود
تو میروی
تمام ایستگاه می رود
و من در انتظار دیدنت
به نرده های ایستگاه این قطار رفته چشم می دوزم

یه چیزی تو این مایه ها بود !


اخی من این شعرو نشنیده بودم .ممنونم از نظر زیبات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد