شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

غروب

هر روز غروب ، دو تا استکان کمر باریک و بر می دارم ؛ چایی می ریزم؛ تو یه نعلبکی خرما می چینم و می برم کنار شومینه. 

یه استکان و می زارم جلوی خیالِ تو و اون یکی و خودم بر می دارم؛ بعد شروع میکنم به درد و دل و حرف زدن با خیالت ؛و آخرشم می پرسم تو چه خبر ؟

اون موقع اس که سکوتت یادم میاره که تو نیستی؛ استکان چای یخ زدتو بر می دارم می زارم تو سینی و میرم تو آشپزخونه پای شیر آب؛ اون وقت که دارم یه آب به استکان می زنم با خودم میگم یه روز میاد که جواب سوالمو بده  و بغضمو خفه می کنم . 


همین روزاس که بغض نبودنت من و خفه کنه ؛ کاش فردا غروب کنارم باشی ...

نظرات 4 + ارسال نظر
خودم پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:11 ب.ظ http://porpot.blogsky.com

روزگاری است که با خیالت دل‌خوشم،
برایم از تو می‌گوید و برایش از تو می‌گویم،
غریبه که نیستی، خیالت هم دلتنگ توست،
دیروز که با خیالت بودم،
دیروز که خیالت از بودنت میگفت،
دیروز که از گفتن ِ خیالت به شوق آمده بودم،
دیروز که شوق ِ دیدن ِ خیالت آرام ِ دلم برده بود،
دیروز که دلم با خیالت آشوب شده بود...
انگار باز خیال ِ چشمانت بهانه‌ای شده بودند برای یک آشوب،
و مثل همیشه سرانجام هر آشوب چیزی نیست جز
مرگ ِ یک خیال،
خیال ِ یک آرزو،
آرزوی ِ یک خیال.
غریبه که نیستی،
می‌خواهند خیالت را از من بگیرند،
می‌گویند می‌دانی،
اما قرارمان نبود که داده‌ها را بازپس گیریم،
بود؟
من قلبم را به تو دادم و بردی،
تو خیالت را به من دادی و آوردم،
من آوردم و تو بردی،
تو آوردی و من، ماندم.


پ.ن: ستاره جان این اینجا باشه بعدا که اومد میاد ازت میگیرم میدم بهش. مرسی.

عزیزم
چقد عالی

امیدوارم همین روزا بیاد :)

Haamed پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:13 ب.ظ http://www.paaeiz.blog.ir

belladona پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:43 ب.ظ

ای جونم خیلی ناز بود این غروب که نوشتی خیلی

فدای تو بشم :-*

یامور جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:58 ق.ظ

درود دوست نازنین
مثل همیشه عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد