شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

زهر خند


همه جانم را خلاصه کردم در یک لبخند، که آن لحظه ای که دست در دست او از کنارم میگذری به رویت لبخند بزنم .
لبخند زدم و تمام شدم، همین !


یه روز خوب

یه روز خوب یعنی من همراه مامانم توی درکه :)


اگه یه روزی مادر شدم قول میدم شبیه مادر خودم باشم :) نه نیاورد و تو اونجایی که تونست پا به پای من اومد بالا :) 

غروب

هر روز غروب ، دو تا استکان کمر باریک و بر می دارم ؛ چایی می ریزم؛ تو یه نعلبکی خرما می چینم و می برم کنار شومینه. 

یه استکان و می زارم جلوی خیالِ تو و اون یکی و خودم بر می دارم؛ بعد شروع میکنم به درد و دل و حرف زدن با خیالت ؛و آخرشم می پرسم تو چه خبر ؟

اون موقع اس که سکوتت یادم میاره که تو نیستی؛ استکان چای یخ زدتو بر می دارم می زارم تو سینی و میرم تو آشپزخونه پای شیر آب؛ اون وقت که دارم یه آب به استکان می زنم با خودم میگم یه روز میاد که جواب سوالمو بده  و بغضمو خفه می کنم . 


همین روزاس که بغض نبودنت من و خفه کنه ؛ کاش فردا غروب کنارم باشی ...

اگه بیای ...

اگه بیای میبخشمت به خاطر

تمام روزای بارونی که بدون  تو قدم زدم 

تمام روزای عشقی که به جای تو برای خودم گل خریدم 

تمام لحظه هایی که بهت احتیاج داشتم تا بهت تکیه کنم و نبودی 

تمام شعرایی که برات نوشتمو تو نبودی که بخونیشون 

تمام دوستت دارمایی که باید ازت میشنیدمو نشنیدم 

و برای تمام روزهای جوونیم که به انتظار تو نشستم ، روزایی که میشد کنار هم باشیمو تو حرومشون کردی

اما با این همه اگه بیای میبخشمت 

برای بابا...

بعضی وقتا میام خونه، همون جای همیشگی که دراز میکشیدی رو نگا میکنم، دلم برات تنگ شده ، بابا خسته ام . از وقتی رفتی دختر بودن و فراموش کردم، دارم سعی میکنم ، مرد خونه باشم :( 

ولی من کجا و تو کجا ؟


بابا لیلا با این که هیچ وقت باهات حرف نمیزد و درد و دل نمیکرد، این روزا بهت نیاز داره، من نمیتونم جای خالیتو براش پر کنم، به خاطر من و مامان بغضشو قورت میده؛ مامان دلش برات تنگ شده و دور از چشم من و لیلا گریه میکنه و جلوی ما میخنده که ما نفهمیم چقد دلتنگه؛ رضا بعضی روزا انقد بغض داره که میره تو حیاط یه ساعت میشینه و بعد که میاد تو  چشاش سرخِ سرخ ، اما به ما میگه قرص سرما خوردگی بهم بدید ؛ و من جرئت ندارم ذاجبت حرف بزنم، با این خودم دلتنگتم و دوس دارم بیام سر مزارت ، نمیام و نمیزارم بقیه ام بیان، هی سعی میکنم حواسشونو پرت کنم ولی چه فایده، باز نبودنت میاد و اشک هر 4 تامونو در میاره :(


بابا ، ما رو به کی سپردی و رفتی ؟ حالا دخترات برا کی ناز کنن که نازشونو بخره ؟ بابا ناز کردن دخترونه از یادم رفته؛ غم نبودنت من و مرد بار آورد ، اما مرد بودن سخته، بغض و قایم کردن سخته :( 

بابا کاش میشد بر گردی:(