روزگاری بود ست بانو غمگین بود و تنها ، میکشید هر لحظه از غصه تنهایی آه ها ؛ هر سو که میرفت میدید دلبران جوان ، دست در دست یکدیگر خندان؛ بی حوصله و نالان میشد آنلاین که شاید ساعتی حواسش پرت شود از این داستان.
از قضا در میان دوستان بود جوانکی شادان، او هم مثه ست بانو بود هر لحظه آنلاین. در انلاینی هر روزه این دو جوان ، حرفها و خنده ها رد و بدل میشد فراوان،لیک دور بودند از هم این دوجوان ، این بود غصه این داستان.اما هر دو بودن شادان حتی از دوستی و فاصله بین شان
در گذر روز ها این دوجوان سر گرفتند نخ دادن بینشان ، انقدر نخ دادن که فاصله شد پلی میان شان، حالا هر دو هستند خوشحال و خندان از بودن عشقی میان زندگی شان♥♥♥
پ.ن : این یک داستان است!
سخت نیس حدس زدنش که اون جوانک کیه ؟؟؟
:|
خودتی!!!
توعی :))
زندگی خودتونه فکر کنم.
همیشه موفق باشید.
ممنونم
ولی داستان بود
من گفتم کیه
حتی خودشم نفهمید
ولی شما خودت گفتیش
جایزه ندارم من ؟؟؟؟؟
چرا عادت داری همیشه حرف مفت بزنی ؟
فکر کنم چون شما همیشه عادت داری حرفهای منو مفت برداشت کنی ؟؟؟مفت فرض کنی ؟؟؟؟
نه خیر ! هزار بار گفتم فک کن بعد حرف بزن!
خوشت میاد بری رو اعصاب
عصر بخیر دوست عزیز
خیلی جالب بود کاش همه فاصله ها اینچنین معنی دارباشد اینهمه صمیمیت داشته باشد.کاش
روزگارتان شادوسلامت
مواظب خودتان باشید
ممنونم
اگه قرار باشه که اونجوری که شما منظورته فکر کنم
که نباید هیچ حرفی بزنم
چون نه تنها به شما بلکه به همه دنیا بر میخوره اونطوری
از همون اول هم تو با من مشکل داشتی
از همون اول تو از من خوشت نمی اومد
از همون اولش شما فقط با حرفای من اعصابت خراب میشد
از همون اول همین طور بود
هر کسی هر چی میگفت هیچی نبود
فقط حرف من به هم چیز بر میخورد
نگو اینطوری نبوده و نیست که واقعا اینطوری بوده و هس
مشکل شما با من چیه ؟؟؟
مشکل من اینه که به خودت اجازه میدی راجب من قضاوت کنی
راجب زندگی خصوص من نظر بدی !
لطف کن دیگه تو این وبلاگ نظر نده !
اگه واقعی بود شیرینی داشت:)
نه باع :)) صرفن برای خنده