شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

خیال تو

خیالت را قرض بده
میخواهم با آغوش خیالت
تا صبح میان کوچه ها 
عشق بازی کنم
میدانی
امشب دل تنگم 
بیشتر از 
تمام فاصله های بین مان 


برایم حرف بزن

خشک می شوم 
بی حس و بی حرکت 
نفس کم میاورم و
درد میکشم 
وقتی 
سکوت میکنی از سر خستگی 
برای من حرف بزن ،
برای من باش 
که بی صدایت می میرم ...




با لبخند نگو خداحافظ

با لبخند خداحافظی میکنی 

میروی سفر

اما 

هیچ گاه نمیفهمی 

نبودت چه اتشی میزند

بر بند بند وجودم 

زود برگرد 

میترسم دیر بیایی 

و از من 

خاکستری سرد باقی مانده باشد 


ست بانو و جوانک انلاین


روزگاری بود ست بانو غمگین بود و تنها ، میکشید هر لحظه از غصه تنهایی آه ها ؛ هر سو که میرفت میدید دلبران جوان ، دست در دست یکدیگر خندان؛ بی حوصله و نالان میشد آنلاین که شاید ساعتی حواسش پرت شود از این داستان. 
از قضا در میان دوستان بود جوانکی شادان، او هم مثه ست بانو بود هر لحظه آنلاین. در انلاینی هر روزه این دو جوان ، حرفها و خنده ها رد و بدل میشد فراوان،لیک دور بودند از هم این دوجوان ، این بود غصه این داستان.اما هر دو بودن شادان حتی از دوستی و فاصله بین شان 
در گذر روز ها این دوجوان سر گرفتند نخ دادن بینشان ، انقدر نخ دادن که فاصله شد پلی میان شان، حالا هر دو هستند خوشحال و خندان از بودن عشقی میان زندگی شان♥♥♥


پ.ن : این یک داستان است! 

پرنده

من همان پرنده میشوم 
وقتی چشم هایت بارانی میشود 
همان پرنده ای که اسیر طوفان است
خسته، زخمی، بی امید
لبخند بزن
افتاب لبخنده ات امید میشود
بر خستگی این تن زخم خورده