روزگاری بود ست بانو غمگین بود و تنها ، میکشید هر لحظه از غصه تنهایی آه ها ؛ هر سو که میرفت میدید دلبران جوان ، دست در دست یکدیگر خندان؛ بی حوصله و نالان میشد آنلاین که شاید ساعتی حواسش پرت شود از این داستان.
از قضا در میان دوستان بود جوانکی شادان، او هم مثه ست بانو بود هر لحظه آنلاین. در انلاینی هر روزه این دو جوان ، حرفها و خنده ها رد و بدل میشد فراوان،لیک دور بودند از هم این دوجوان ، این بود غصه این داستان.اما هر دو بودن شادان حتی از دوستی و فاصله بین شان
در گذر روز ها این دوجوان سر گرفتند نخ دادن بینشان ، انقدر نخ دادن که فاصله شد پلی میان شان، حالا هر دو هستند خوشحال و خندان از بودن عشقی میان زندگی شان♥♥♥
پ.ن : این یک داستان است!