شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

بازم مرگ...

یه دوست خوب

یه دختر هم سن و سال خودم 

سکته کرد و رفت...


حالا من سیاه پوش رفتن غزاله سیاهپوشم ...



نگاه


از چشمانم گذشتی 

اما

 مطمئن باش 

چشمان سیاهش 

هیچ گاهنمی تواند

جای معصومیت نگاهم را

در دلت بگیرد !


حاشا

 حاشا کن 

بگو دوستم نداری 

اما 

رسوا میشوی وقتی 

اسم دیگری را می آورم و 

دستت می لرزد


برای تو ...


لبانت خیانت کرد 

به من 

به عشقم 

به بوسه هایم 


اما ؛من جشن گرفتم 

خوشبختی ات کنار دیگری را 


از تو گذشتن

برای من ساده نبود 

اما گذشتم 

بخشیدنت 

آسان نبود 

اما بخشیدمت 


من گذشتم 

از تو و از گناهت 

و دعا کردم برای او 

که مبادا 

خیانت عادت لب هایت شود ! 



خط خطی

با همه خستگی هایم 

چهره ام را خط خطی میکنم 

شاید ،این بار 

قلبت 

بین این خطوط درهم گیر کند !