شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

برای نبودن آغوشت

دلت میگیره ، زل میزنه تو چشات دستاتو میگیره و تو بغلش جات میده؛ سرتو تو سینه مردونه اش پنهون میکنی و دستاتودورش حلقه میکنی . 
تپش قلبشو ، صدای نفساشو ، گرمی تنشو ، عطر بدنشو همه رو حس میکنی ، همه رو نفس میکشی و غمت یادت میره، فقط میخوای تو همون لحظه زندگی کنی. بغلش عطر خوب بودنشو داره.

پ.ن : خوش به حالتون اگه کنارتونِ 

1

اسکندر شدم
تخت جمشید ها سوزاندم
برای داشتن تمام وجودت


2

نه روسری سر میکنم 
نه لباس می پوشم 
ناراحت می شوی؟
خودت در آغوشت بپوشانم 


بی حوصلگی هاا

1

به همه سازهایت میرقصم 
شاید کمی مهربان شوی 
دنیا


2

این روزها قلبم درد میکند 
قلبم که نه ؛ قلب ،
برای روزهای قبل از تو بود 
بعد از امدنت دل شد 
این روزها ،
این روزهای بعد از رفتنت
دلم درد می کند !


3

شب که میشود ،یخ میزنم  
از سردی اتاقی که 
تو گرمایش بودی 


4

گاهی دلم تنگ میشود
 برای بودنی که
 قرار نبود، نبودن شود 


دلم بوسه میخواهد!

مرا بی هوا ببوس 
هر جایی که شد 
تاکسی، میدان بزرگ شهر، 
جنگل ، دریا
و حتی اسمان 
هر جایی 

فقط مرا بی هوا ببوس ! 


سهم من از عشق تو ته دیگش بود!

ته دیگ سوختهِ عشق تو 

نصیب من شد 

و من 

با حسرت غرق تماشای 

کودکانی بودم که 

گربه همسایه را 

به جگر کبابی دعوت میکردند! 



من یک زامبی ام !

زامبی شده ام ! 

جسدی بدون روح

 که ناخودآگاهش 

پرستش عطر تو ست


زامبی ای شده ام که

عبادتگاهش لیوان چای توست 


یاد رفتنت دلخورم کرد 

لیوان را پاک کردم 

اما حالا 

دستمال مقدس است ! 


افسوس ،

این روزها زامبی درون من 

یک دستمال را می پرستد!


برای یک نفر