شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شب مهتاب

ماه همدست شده بود 

با تمام دلتنگی های زمین 

می تابید و 

میرقصید روی تن دیوار


و سرباز ، 

درد میکشید از دوری او 

از دوری رخ مهتابش 


اما ماه سر لج داشت

پشت ابرها میلغزید

و سرباز بیشتر درد می کشید 

سکوت شب زخمی شد 

از ناله وحشیانه یک گلوله 


ماه  می تابید 

تن دیوار سرخ بود 


برای یک نفر 


حسرت مرگ

التماس مرگ کردم
آن روزی که 
چمدان رویایم توشه راهت شد و
تو بی خبر از  من 
جاده را آغوش گرفتی 
و من برای  دوباره داشتن آن دست ها ،
دست هایی  که تمام رویایم بود 

چنگ زدم بر دامن مرگ 



برای یک نفر ...

شیطان

بوسیدن آن لب ها 
اگر گناه است
شیطان می شوم و 
وسوسه گر 
تا گناه  بوسه 
 نصیب من شود ! 


شک میکنم

شک میکنم به مرگ 

وقتی آغوش تو مال من است ،

وقتی نگاهت

آواره چشمانم می شود و 

وقتی ایمان میاورم 

که دوستم داری 


حس آرامش جاودانه آغوشت 

مرا 

مشکوک میکند به مرگ !



بودن یا نبودن

امروز 
آن روز نیست ! 

کاش میفهمیدی 
مسئله بودن یا نبودن تو
کنار من نیست 
مسئله 
لبخندتوست 
شاید روزی که 
راز لبخند تورا بفهمد
 دستت را در دستان او بگذارم 
اما امروز نه !