شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

برایم حرف بزن

خشک می شوم 
بی حس و بی حرکت 
نفس کم میاورم و
درد میکشم 
وقتی 
سکوت میکنی از سر خستگی 
برای من حرف بزن ،
برای من باش 
که بی صدایت می میرم ...




با لبخند نگو خداحافظ

با لبخند خداحافظی میکنی 

میروی سفر

اما 

هیچ گاه نمیفهمی 

نبودت چه اتشی میزند

بر بند بند وجودم 

زود برگرد 

میترسم دیر بیایی 

و از من 

خاکستری سرد باقی مانده باشد 


پرنده

من همان پرنده میشوم 
وقتی چشم هایت بارانی میشود 
همان پرنده ای که اسیر طوفان است
خسته، زخمی، بی امید
لبخند بزن
افتاب لبخنده ات امید میشود
بر خستگی این تن زخم خورده

یک نفر میمیرد !

دل تنگ که میشوی

سینه ام تنگ میشود

انقدر تنگ که نفسم بند میرود

ان وقت تو می آیی

با گرمی نفس هایی که که نفسم میشود

و من نفس میگیرم از بودنت

از لبخندت و آرامشت

کاش میدانستی یک نفر می میرد

وقتی تو دلتنگی !



برای دلتنگی های یک دوست 


فری گیت

پدر ژپتو
عروسک نمیسازد 
گاهی عروسک ها پلاس وان میزند! 
و طفلک پینوکیو 
 این روز ها پیاز می فروشد 
تا بفهمد ادم بودن چه تاوان سنگینی دارد ! 

***

در سرخی زغال مات بودم 
وقتی که مارتا رفت 
و من 
فکر میکردم 
زوزه شبانه شغال 
چقدر غمگین است 

***

رفتنت محدودم کرد
 در خاطراتت 
و من روزهاست
به دنبال درب خروجم
کاش فیلتر خاطرات تو را هم فری گیت دور میزد...


پ.ن 1: یه سری تمرین بود با واژه های بی ربط ، این روزا تنبل شدم تو شعر نوشتن 

پ.ن 2: یکی هست دلم براش تنگ میشه ...