شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

سوال



دوس دارم کنار یه تخته سنگ کنار رودخونه دراز بکشم و فقط به صدای آب گوش بدم . عاشق اون نسیم خنکیم که کنار رودخونه به صورتم میخوره ، یه جورایی روحمو تازه میکنه.

بعد دوست دارم کفشامو در بیارم ، برم تو رودخونه را برم ، کف پام سنگای کف روخونه رو لمس کنه . وسط آب وایسم ، یه نفس عمیق بکشم و ریه هامو پر کنم از هوای تازه . بعد برم کنار رودخونه ، یه آتیش کوچولو درس کنمو روش چایی بزارم و لیوان چاییمو بردارم و برم روی همون تخته سنگ و به صدای اب گوش بدم .

خورشید که داشت غروب میکرد ، زیر همون اسمون، کنار همون رودخونه ، چادر بزنم ، البته دوست ندارم تو چادر بخوابم  ، دوست دارم زیر اسمون بخوابم و به ستاره ها نگا کنم ، به ابرها که با نوازش باد تو آسمون حرکت میکنن و به مهتابی که روی جریان آب میرقصه !

آرامش اون شب رو با هیچی عوض نمیکنم. 




نمیدونم من چرا تو شهر به دنیا اومدم  و از اون مهمتر نمیدونم چر ا همچین شغل خشکی رو انتخاب کردم ؛الان همه دلخوشیم به روزای جمعه ایه که میرم کوه . 




جمعه داراباد بودم ، با دوستام و خواهرم . دوستمم روحیاتش شبیه منه ، میگفت میترسه ازدواج کنه و همسرش مثه خودش نباشه و اونوقت اونم مجبور شه بارونو از پشت شیشه ببینه !

راسش منم ترسیدم. منم دیونه اینم که زر بارون برم راه برم ،سرمو رو به آسمون بگیرم و دستام و باز کنم و قطره قطره بارونو بغل کنم. من عاشق اینم که وقتی برف میاد  ، راه  برم و  تو سکوت به صدای قدمام رو برف گوش بدم . که وقتی یه رودخونه میبینیم مثه بچه بدوام کفشامو در بیارمو آب بازی کنم ، که تو جنگل با تک تک درختا و پرنده هاو حیوونا حرف بزنم، که....




خلاصه اش که این همه حرف زدم که یه سوال بپرسم !

بالاخره تفاهم درک تفاوت هاس یا تفاهم نقاط مشترکه ؟؟؟




چون من به اولی اعتقاد داشتم ! اما وقتی فکر میکنم ، یه سری تفاوتا کلا غیر قابله درکن؛ مثه همین مورد من ! طرف خودشم بکشه به خل بازیای من عادت نمیکنه خو ! یکی به من بگه کدوم درسته !!! 



عکسا برای همین جمعه اس که داراباد بودم ، از چشمه جهانه و دقیقا از رودخونه ای که از کنار چشمه میگذره .

 

 

 

با تشکر از یک پیر :  

"دو نفر  برای هم وقتی بهترینند که در دو نقطه مختلف از جهان ایستاده باشند ولی به یک سو نگاه کنند."

بی راهه


دوست دارم من باشم ، زندگی باشه ، یه جاده که به سر یه دوراهی رسیده ، تصمیم بگیرم از کدوم سمت برم ، بعدش یهو یه مسافر دیگه بیاد، اون ،راه مخالفه منو  انتخاب کنه ، اما دقیقا یه لحظه قبل این که زندگی من و اون مسافر ر و برای همیشه از هم جدا کنه ، چش تو چش شیم ! اونوقت بشیم خاص ! نه هر خاصیا، نه ! بشیم مخاطب خاص ! اونوقت دل به دل هم بدیم و بی خیال جاده بشیم و بزنیم به یه بی راهه که معلوم نیس مقصدش کجاس اما مهم اینه که همسفر خوبی داری ! آخ که اگه اونجوری بشه حاضرم این بی راهه رو تا ابد قدم بزنم ! 



 پ.ن: هی مخاطب خاص ، تو مخاطب نبودی که خاص شوی ؛ خاص بودی که مخاطب شدی !

بی راهه


دوست دارم من باشم ، زندگی باشه ، یه جاده که به سر یه دوراهی رسیده ، تصمیم بگیرم از کدوم سمت برم ، بعدش یهو یه مسافر دیگه بیاد، اون ،راه مخالفه منو  انتخاب کنه ، اما دقیقا یه لحظه قبل این که زندگی من و اون مسافر ر و برای همیشه از هم جدا کنه ، چش تو چش شیم ! اونوقت بشیم خاص ! نه هر خاصیا، نه ! بشیم مخاطب خاص ! اونوقت دل به دل هم بدیم و بی خیال جاده بشیم و بزنیم به یه بی راهه که معلوم نیس مقصدس کجاس اما مهم اینه که همسفر خوبی داری ! آخ که اگه اونجوری بشه حاضرم این بی راهه رو تا ابد قدم بزنم ! 



 پ.ن: هی مخاطب خاص ، تو مخاطب نبودی که خاص شوی ؛ خاص بودی که مخاطب شدی !

استاد جلال متقی

 این پست خیلی طولانیه ولی بخونید و لطفا دعا کنید .......


1-      ترم یک بودم ، تو دانشگاه ازاد کرج  ، ساعت 4 تا 7 کلاس داشتم . اقتصاد خرد ! استاد از در کلاس اومد تو ، تقریبا میانه قد بود ، خوش رو و مهربون . البته اون موقع به نظرم کمی بی ادب  بود . شروع کرد به حرف زدن ، اول از همه گفت که کلاسش حضور و غیاب نداره ، پس هر کی نمیخواد حرفاش و بشنوه نیاد و بعدش از این گفت که تو زندگی مون گوسفند نباشیم ! همه با تعجب نگاش میکردیم ، گفت تو ترافیک گیر کردی، قفله قفله ، را نیس جلو بری ،  بعد تو یهو کرمت میگیره یه میلیمتر میری جلو،ماشین عقبیه دیده که راه باز نشده و تو همین جوری یه میلیمتر رفتی جلوها ، ولی اونم یه میلیمتر میاد جلو ! گفت به این ادم میگن گوسفند ! گفت باید با گوسفند یه فرقی داشته باشید و اونم اینه که کورکورانه تبعیت نکنید ، از مغزتون استفاده کنید ! بهمون گفت چون روزه اوله و ما ترم اولیم به عنوان شیرینی اجازه میده اون شب زود بریم خونه ولی از جلسه بعد زودتر از 7 تعطیل نمیشید . روز خوبی بود یاد گرفتم گوسفند نباشم.

2-      استاد اومد سر کلاس ، مثه هفته پیش با همون لبخند و همون صدای گرم دلنشین ، درسش رو داد ، و آخر کلاس گفت به نظرتون اقتصاد خرد چه جور درسیه ؟ شیرینه ، سخته ، آسونه ؟ هر کی یه حرفی زد . گفت نمیخوام به من جواب بدید ، خودتون فکر کنید ، الان اقتصاد رو میشناسید ، همین الان تصمیم بگیرید که قراره جایگاه این درس کجا باشه تو زندگی تحصیلیتون . گفت اگه فکر میکنی این درس رو دوست داری و آسونه بگو من از این درس آخره ترم 19 میگیریم 17 میگیرم ، اینم اول جزوه ات بنویس. اگه آخر ترم امتحان و دادی و نمرت شد 15 در حالیکه 19 میخواستی بدون که مثه یه گوسفند نشستی سر کلاس و هیچی یاد نگرفتی ! سعی کنید به ایده التون تو این درس برسید . کلاس تموم شد ، اول جزوه ام نوشتم 17. کلاس عالی ای بود ، یاد گرفتم هدف داشته باشم .

3-      با این که کلاسش حضور غیاب نداشت ولی همه نیمکتا پر میشد ، تازه یه وقتای ی رو سکوی کلاسم مجبور بودیم صندلی بزاریم و بشینیم . یه صندلی اوردم و جلوی کلاس نشستم . همون موقع استاد اومد ،تا خواست درس رو شروع کنه ، چشش خورد به تخته کلاس که یه نفر نوشته بود( جمله های دقیقشو یادم نیست )  :

" عشقم برای روز میلادت ستارگان  اسمان را به ارمغان میآورم .

دوستت دارم

تورا با تمام دنیا عوض نخواهم کرد .

گفت شما دانشجوی حسابدرای هستید ، شما دارید اقتصاد رو جز درس های تخصصی تون میخونید دیگه نباید مثه یه گوسفند فکر کنید .شما یاد گرفتید اقتصادی فکر کنید . این و فقط یه گوسفند میتونه نوشته باشه که نمیفهمه تما م دنیا یعنی پدرش، مادرش، خانواده اش ، شغلش و خیلی چیزای دیگه ! کدوم گوسفندی حاضر فقط خودش باشه و عشقش ! دو روز دیگه همینی که دوسش داری گشنه اش میشه، مریض میشه ، توییی که همه دنیارو گذاشتی که اونو داشته باشی چه جوری میخوای مراقبش باشی ؟ وقتی میگذری از تمام دنیا یعنی هیچی ! پس همچین چیزی فقط یه دروغه که یه گوسفند نشخوارش کرده و اونی که این جمله رو براش نوشتن خیلی گوسفند تره اگه همچین دروغی رو باور کنه ! بعد داد زد آی دانشجویی که داری اقتصاد خرد میخونی ! میتونی همین الان یه دونه از ستاره های اسمونو بیاری ؟؟ فقط یکی ! چکشم به هر مبلغی بگی همین الان میکشم ! اونی که اینو نوشتی پاشو همین الان یه ستاره بیار ! همه ساکت نگاه کردیم ! گفت حالا فهمیدید گوسفند بودن یعنی چی ؟ رفت که تخته رو پاک کنه ، طرف با یه ماژیکی نوشته بود که پاک نمیشد ، به یکی از پسرا گفت رفت الکل اورد و شروع کرد به پاک کردن تخته . استاد گفت این بابا که اینو نوشته گوساله ایه که نمی فهمه وقت 50 تا دانشجو و استاد چه ارزشی داره ! اگه  این و کسی نوشته که تو این کلاسه ، دیگه سره کلاس من نیاد ! چون هیچی از من یاد نگرفته !  کلاس تموم شد ، بهتر از همیشه بود ! یاد گرفتم که گاهی حماقت های یه ادم میتونه ضررهایی زیادی به بقیه برسونه ، من باید حواسم باشه و اونقدر درس فکر کنم  که نتیجه عملم  به هیچ کسی ضرر نرسونه و برای خودم بیشترین سود و داشته باشه .

4-      سر کلاس یه کمی بحث آزاد داشتیم، استاد شروع کرد از خاطراتش با همسرش گفت و این که همرش شارگردش بود . از دخترش و پسرش گفت و یهو بحث کشید به اشتغال خانما ! همه دختر جیغ جیغ میکردن که اره این روزا خانما هم بیرون خونه کار میکنن و دیگه مردا نباید توقع داشته باشن که  خانما همه کارای خونه رو انجام بدن و زن هم مثه مرد تو اداره زندکی نقش داره و این حرفا ! بعد استاد پرسید همه فکر میکنید اشتغال یه خانم به اقتصاد خانواده کمک  میکنه ؟ همه موافق بودن که اره ! تخته رو دو قسمت کرد ، سمت راست  شاغل و سمت چپ خونه داره ! گفت الان اگه یه خانم بره سر کار چقد حقوق میگیره . همه گفتن 250 ، نوشت +250، گفت زن خونه دار فوقش تا سر کوچه بره و این ور اونور کرایه ماشین و پول بنزین و این داستانا نداره ، ولی زن کارمند هر روز مجبوره تا محل کارش بره ، روزی حداقل 1000 هم کرایه تاکسیش بشه میشه ماهی 30. راست نوشت -30.گفت زن خونه دار صب بلند میشه خونه  زندگی شو جمع و جور میکنه ، ولی زن کارمند معمولا آخر هفته ها یا ماهانه کارگر میگیره ، کارگری که کل خونه رو نظافت کنه چقد میگیره ؟ گفتیم 25 . راست -25 و چپ +25. گفت زن خونه داره فصل سبزی ها وترشی و این داستانا که میشه سبزی تازه رو میگیره و میشوره و پاک میکنه و میزاره یخچال . زنه شاغل سبزی رو میگیریه میده بیرون میشورن پاک میکنن و خورد میکنن و بسته بندی شده تحویل میگیره . کیلوویی چنده ؟گفتیم 1500، گفت فرض کن 10 کیلو باشه ! راست -15- و چپ +15. زن خونه دار بچه شو خودش مراقبت میکنه و زنه شاغل میزاره مهد کودک، مهد ماهی چقده ؟ گفتیم 95 گفت با سرویسش چقد میشه گفتیم تقریبا 120، راست -120 و چپ +120 . گفت بچه مدرسه میره ریاضی مشکل داره ! زنه خونه دار خودش با بچه اش کار میکنه ! زنه شاغل ساعتی 5  میده به معلم کا با بچه اش ریاضی کار کنه . فرض کن با بچه ماهی 3 ساعت درس کار شه . راست -15 و چپ +15. زنه خونه دار لباسای خانواده اشو میشوه و اوتو میکنه و جمع و جور میکنه ، زنه شاغل یه جا هفته ای یه بار میبره اوتوشویی ، هر دست لباس 2000، فرض این که هفته ای 4 دست باشه ، راست -24 و چپ +24. زنه خونه دار وقتی دکمه لباس شوهرش بیافته ، اگه زیپش پاره شه اگه قد شلوارشو بخواد کوتا کنه ، خودش خیاطی میکنه ! نه حرفه ای ولی کار را میندازه . ولی زنه شاغل میبره خیاطی ! اینم میشه ماهی چقد ؟ راست -10 ، چپ +10 . گفت زنه خونه دار خرج خرید مانتوو ... داره اما نه به اندازه زنه شاغل! زنه شاغل هر 2 ،3 ماه یه بار مجبوره روپوش جدید بخره که تو  محیط کارش بپوشه ! تازه مجبوره روپوش کار و بیرونشو جدا بخره در حالی که زن خونه دار یه دست  میخره و همه جا میپوشه . خانما یه مانتو چنده ؟ گفتیم حداقل 20! سمت راست -20 و سمت چپ 0. گفت خیلی مسائل دیگه هم هس ولی وارد جزئیات نمیشیم . راست چقد شد ؟ گفتیم  شد -9 و گفت حالا سمت چپ ؟ گفتیم 209 ! گفت زنه خونه دار شاید درآمد نقدی نداشته باشه اما ارزشی که ایجاد میکنه چیزی کم از حقوق یه زنه کارمند نداره! بعدم گفت دخترای من اگه روزی رفتید سره کار تو چش شوهرتون زل نزنید بگید منم مثل تو سر کار میرم نباید ازم توقع داشته باشی فلان کارو بکنم یا کنم ! هزینه ای که تو داری برای این اشتغالت به هسرت تحمیل میکنی خیلی بیشتر از حقوقته ! که تازه خیلیاتون اونو میزارید تو حساب بانکیتونو اصلا همسر رنگشو نمیبینه ! پس حداقل یاد بگیرید مهربون باشید باهاش تا با ههمه این سختیا و هزینه ها کنارتون ارامش داشته باشه ! خوب بود ! یاد گرفتم مهم نیست چه شغلی دارم و چیکار میکنم ! مهم اینه که چقد ارزش ایجاد میکنم !

5-   استاد اومد سر کلاس پرسید که تو این کلاس همه مسلمونن ؟ گفتیم اره ! شروع کرد به درس دادن، آخره کلاس پرسید  خوب میرید مغازه  ، از یه مدل کفش چینی اش هست 20 تومن ، ترکش هس 70 تومن ، کدومو میخری ؟ همه گفتیم چینی ! گفت ولی من ترکشو میخرم  گفتیم چرا ؟ گفت من مسلمونم هر جا میرم با مذهبم میرم ! گفتیم چه ربطی داره ! گفت چینی ها موقع تولید کفش روغنی به کفش میزنن که در اسلام نجسه ! وقتی پا تو کفش عرق میکنه و تر میشه پاتون نجس میشه ! ولی اون ترکه این مشکلو نداره ! بعدم گفت تو. اسلامم هیچی بی حکمت نیست ،  خیلیا به این روغنای چینی  حساسیت دارن و پوستشون رو اذیت میکنه . کلاس تموم شد . روز خوبی بود ! فهمیدم هر جا میرم باید با مذهبم برم !

  استاد جلال متقی یکی از بهترین اساتیدم بودم که افتخاره شاگردیشو داشتم ! شاید بیشترین تاثیر روی تفکر من رو یشون داشتند . ولی این چیزیه که امروز دیدم :



این پست خیلی طولانیه ولی بخونید و لطفا  دعا کنید برای شادی روح بهترین استاد دنیا ، که نبودش قلب همه رو به درد آورد . 


برای دیدن رزومه استاد متقی اینجا کلیک کنید ! 

زنانه


 

من زنم !

پیش تر ها من را ضعیفه میخواندند ، کنج خانه نگه میداشتند واز طبیعی ترین خواسته هایم محروم بودم ، نه به این دلیل که حقی برایم قائل نبودند ، نه. به این دلیل که معنای غیرت را نفهمیده بودند . میخواستند هرزگی نگاه دیگران زلالی وجود م را نلرزاند ، انقد این  غیرت چشم هایشان را کور کرد که کم کم وجودم را هم ندیدند و من شدم بخشی از لوازم منزل ، که بود و نبودم حس نمیشد ، خواستم قد راست کنم، خواستم بگویم هی، مرد من ، من همسرت هستم ، هم سر ! یعنی کسی که باید هم سرت باشد ، برابر با تو ، شانه به شانه تو ، اما نمی دانم از کدام گوشه دنیا ، کدام از خدا بی خبری هوار کرد کرد که زن با مرد برابر است و درفش حقوق من را گرفت و شد زبان من !

من را به زور از کنج خانه کشید بیرون و من مرد شدم ! زنانگیم زیر فشار مرد بودن  و پا جا پای مردان گذاشتن له شد ،من راننده تاکسی شدم ، قصاب شدم ، کارگر ساختمان شدم ، منشی  شدم و بعضی روزهای خوش شانسیم وکیل و دکتر  و مهندس هم بود م ، زیر این همه فشار زنانه گی ام را گم کردم .

شب ها خسته که به منزل بر میگشتم  خسته تر از مردم ، روزنامه میخواندم تلخ چایی مینویشیدم و موقع خواب خر و پف میکردم ! انقدر مردانگی به خرج دادم که مردم مردانگی را از یاد برد . دیگر ساعت 9 شب زباله دم در گذاشتن کار مرد خانه نبود، مرد و زن برابرند، پریدن رو ی پشت  بام و تنظیم دیش ماهواره کار مرد نبود ، انقدر همه جا تک و تنها رفتم که مردم یادش رفت گوشه و کنار این شهر برای یک زن تنها خطر ناک است ! دیگر 10 سب تنها بیرون بون بدون احساس حمایت همسرم عادی بود ! مردم یادش رفت من زنم، فکر کرد من هم مثل او  بی نیازم از مراقبت ! حق داشت، خودم مردانگی به خرج داده بودم !

اری منم زنم ، زنی که زنانه گیم زیر چکمه های مرد سالاری و چکش های فمنیسم له شده !

 

من خودم را گم کردم زیر پرچم فمنیسم ! فمنیسم از حق من دفاع نکرد ، فمنیسم زنانگی ام را کشت !

من نه میخواهم مرد باشم ، نه میخواهم ضعیفه باشم ، لطفا بگدارید من یک زن بمانم.

مرد من بگدار همسرت باشم شانه به شانه تو، برابر با تو ؛ گاهی به شانه های  من تکیه کن و بگذار  با ظرافت زنانه ام همچون بند بازی ماهر تو از باریک ترین مرز های خطر ها بگذارانم و گاهی هم من در آغوش تو از دل امواج مهیب حوادث بگذرم .

من زنم ! زنی که مایه آرامش است ، مظهر عشق است و ایثار .

شرم ندارم از این که صبح ها صبحانه درست کنم و شبا شام بپزم ، در مقابل آرامش و لبخند زیبای مردم راببینم. شرم ندارم از این که خانه دار باشم و کودکم به جای مهد کودک در آغوش من بزرگ شود،  من فقط میخوام زن باشم، بگذارید زنی باشم با ظرافتهای زنانه اش  !

پ.ن 1: این متن صرفا عقاید شخصی من نسبت به اوضاع و احوال فعلی جامعه اس دوست نداری صفحه رو ببند، دوست داری با درج منبع منتشرش کن .

پ.ن 2: من با این که زن و مرد حقوق برابر دارن کاملا موافقم ، ولی این امر از نظر من تو  حقوق اجتماعی مثل تحصیل داشتن شغل و ... اینجور چیزاست ، نه این که من بخوام ظرافتمو فدای این کنم که ثابت کنم هر کاری یه مرد میتونهانجام بده منم میتونم ! نه آقا نمیتونم ! یه مرد هم خیلی از کارایی که من میتونم انجام بدم رو نمیتونه انجام بده ! وجود من ظریفه ، شکننده اس ، روحم لطیفه ، دلیل نداره بخوام این لطافت رو فدا کنم !

پ.ن 3: اگه یه بار دیگه یه زن بگه مردا این روزا مرد نیستن میزنم لهش میکنم ! خودمون گند زدیم !

پ.ن 4 : خیلی حرف مونده که بگم ولی فعلا سکوت بهترین گزینه اس !  

 

لطفا در گوگل پلاس این پست را + و منتشر کنید :  

 

               " دریاچه ارومیه را نجات دهیم "