شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

ترس

 

 

تو خودت می ترسیدی٬  

خدا رابهانه نکن!

نبوسیدن من گناه بزرگتری بود ! 

 

 

بی خوابی !

از وقتی تو رفتی ٬من هنوز بیدارم ! 

آخه عادت کردم چشمامو وقتی ببندم که ٬ 

تو بهم شب به خیر می گی !

نمایشگاه و فروشگاه آثار آقای حسین حقیقیان

یه نگاهی به این نقاشی ها بکنید.بعدا بیشتر در باره هنرمندش مینویسم.  

 

اینجا کلیک کنید.

آفتاب

بیش از آفتاب باران را دوست دارم 

برای همین رفتی ٬ 

برق نگاهت آزارم میداد!

تاکسی سواری!!!

وای انقد اعصابم خورد بود گفت بزار این و بنویسم !!!!! 

چن روز پیشا سوار تاکسی شدم (‌جهت اطلاع تاکسی آرم  دار از این سبزا) . اقاهه جز من و یه دختره دیگه کسی رو سوار نکرد .  از هردومون پرسید مسیر بعدیتون کجاست. هر دومون گفتیم. اقاهه به من گفت شما پیاده نشید مسیرم میخوره  ! 

منم نشستم ٬دختره که پیاده شد پسره پرسید مسیر بعدت کجاست .گفتم همون جا پیاده میشم. گقت میشه پیاده نشی یه دور با هم بزنیم ؟؟ 

گفتم اقا من فکر کردم تاکسی سوار شدم ٬گفت مگه تاکسیا دل ندارن ؟ من جز اینجا شمارو کجا میبینم اخه که بهتون بگم با هام دوست بشین !!!!  

خلاصه یکی من گفتم دوتا اون گفتم تا رسیدیم اونجا ای که میخواستم پیاده شم. گفتم اقا پیاده میشم٬نگه نداشت وهمون جوری رفت ! 

گفتم اقا پیاده میشم! 

گفت فقط ۱۰ مین به من وقت بده!!! 

خلاصه که هر چی کوچه پس کوچه بود ٬منو چرخوند! تا اینکه بالاخره یه جا مجبور شه وایسه منم که کرایه و گرفته بودم  تو دستم گذاشمش رو داشبورد و در ماشینو باز کردم و دوییدم تو یه کوچه که ماشین رو نبود و بعد از کلی گشتن خونه خواهرمو پیدا کردم !!!! 

آخه ادم دیگه به کی میتونه اعتماد کنه!!!! 

من هیچی نمیگم خودتون قضاوت کنید !