ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امشب فقط یه بغل مهربون میخوام که تا خود صب بشینم عر بزنم توش ، موندم چرا هیچ وقت هیچی سر جاش نیست، خسته شدم از بدو بدوآی الکی ، میخوام چشامو ببندم و صب نشه ، دلیل این همه تلاش چیه وقتی به هیجا نمیرسم ؟ خدایا خسته شدم ، صدامو میشنوی ؟ الان وقتشه به داد برسی ...
در من پیرزنی خمیده ، زندگی میکند که این روزها کاری ندارد جز نشستن روی صندلی شکسته اش ، دم در ، سرش را روی دستانی که به عصا تکیه کرده اند گزاشته و غمگین به سر کوچه نگاه میکند ، که شاد دلیلی برای زنده بودن بیابد.
در من پیرزنی ست که هر شب قرص میخورد و میخوابد که شاید صبح را نبیند اما صبح که میشود ؛ پیرزن خمیده تر ، اخموتر و خسته تر از دیروز بیدار میشود ؛ چای تلخ میخورد و دم در میرود.
درمن پیرزنی نق نقوست که به دنبال کسی میگردد که همه خستگی اش را سرش فریاد زند اما انقدر تنهاست که فقط به خودش نق میزند که چرا هنوز زنده است ؟
امروز برا این که بفهمم این تغییرات جدید بلاگ اسکای چی به چیه همه جارو میگشتم که رفتم تو پیغام ها و هوس کردم همشونو بخونم، دوباره کلی خاطره و لحظه برام زنده شد، مثلن اونایی که شماره گذاشته بودن ، یا اونایی که توهین کرده بودن . با خیلیاش ناراحت شدم ، با خیلیاش خندیم ، یاد یه سری دوست قدیم افتادم و به وبلاگاشون که سر زدم حذف شده بودن :( خلاصه بین اون همه خنده و غصه قاطی رسیدم به این :)))
ابتکار جالبی بود از دکتر خودم عزیزم :)
می ترسم از روزی که یه روز خوب بیاد و ببینیم اونم اون قدی که باید خوب نیست؛ و اونوقت سرخورده شیم از انتظار برای یه روز خوب!
میخوام دعا کنم اگه یه روز خوب از امروزمون بدتره ، هیچ وقت نیاد که حداقل امید و ایمان برامون باقی بمونه !
« نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.