شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

شاعرانه های یک لر اردیبهشتی

گم کرده ام دستانت را در کوچه های اردیبهشت...

ستاره

قرن هاست غرق دروغم!
می درخشم و
میفریبم
آدمک ها را

غرق در توهم درخشانی من
می میرند؛
بی آنکه بدانند ،
من مردم!

این فاصله دور و قرن ها دروغ!
،کاش
میدانستید
ستاره کی مرد!

قهر

تمام شد،
تمام آنچه میان ما بود!

تو آنجا ایستاده ای!
روبه روی من
با لبخندی بر لبت

من ،
حلقه اشک در چشمانم
قلبم پر از درد؛پر از ترک!

بارها قلبم را شکستی،
هر بار لبخند زدم و گذشتم
اما،
این بار فرصتی برای بخشش نیست!
من غرق دردم
تو خنده بر لب
مست از قدرت
غرق در لذت شکستن قلبم!!

تو فریاد زدی !
من،
مرگ را تجربه کردم

تمام شد
تمام آنچه میان ما بود
با مرگ من

من و تو

بین من و تو عشقی است ،
که فقط ما میدانیم هست
آن سو تویی که مجنون منی ؛
این سو منم که می میرم بدون تو!
بین من و تو عشقی است ،
که همیشه بوده
آن طرف تو و دلواپسی ندیدنم؛
این سو من و دلهره دوری تو!
بین من و تو عشقی است ،
که همیشه می ماند
آن سو تویی عاشق تر ؛
و این سو من دیوانه تر از پیش!
این عشق،
همیشه اینجاست
بین من و تو
همیشه می ماند
بین من و تو
عاشق تر می شویم
من و تو
بین من و تو عشقی است،
که فقط ما میدانیم !

خواهش

این آخرین خواهش من است؛
بگو از این جدایی غمگینی،
حتی به دروغ !
بگذار در هق هق شبانه ام؛
آرامم کند
نجوای صدایت
برای آخرین بار !

ایستگاه

قرن هاست ایستگاه ایستاده ؛
درست به اندازه انتظار من !
ریل ها
به میرسانند دلدادگان را ؛
اما
میان ما، فاصله اند این ریل ها !
تو آنجایی ؛
هر روز ؛
روی سکوی رو به رو ،
غرق در دنیای خودت
پر میکشی به سوی طلوع !
و باز هم
در انتظار صبحی دیگر
تنها می مانیم
ایستگاه و من !

4 my friend ,night_life!